داستانی کوتاه و قشنگ
داستان مرد و شیر و اژدهای درون چاهداستانی کوتاه و قشنگ:
مردی داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت به او نزدیکتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که خیلی گرسنه بود به او نزدیک و نزدیک تر می شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه شماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه از پایین چاه از طناب بالا می آیند و همزمان طناب را میخورند و می بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان طناب را تکان میداد تا موش ها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب با دیواره ی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.
ادامه مطلب ...
شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 11:30