معامله با خدا
استاد سازگار
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم، گهی ز جای پریدم
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامتخدایْ داند و دل شاهد است، من چه کشیدمدو چشم خود بگُشا و سؤال کن که بگویمز خیمه تا سر جسم تو، من چگونه رسیدمز اشک دیده، لبم تر شد آن زمان که به خیمهزبان خشک تو را در دهان خویش مکیدمنه تیغ شمر مرا میکشد، نه نیزهی خولیزمانه کشت مرا لحظهای که داغ تو دیدمهنوز «العطشت» میزد آتشم که ز میدانصدای «یا ابتا»ی تو را دوباره شنیدمسِزَد به غربت من، هر جوان و پیر بگریدکه شد به خون جوانم خضاب، موی سفیدمکنار کشتهی تو با خدا معامله کردمنجات خلق جهان را به خونبهات خریدمبگو به نظم جهانسوز «میثم» این سخن از منکه دست از همه شستم، رضای دوست خریدم
پنجشنبه 1 آذر 1397 ساعت 13:07