حکایت پادشاه و وزیر خداپرست
حکایت است که پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟ و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.
وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیر با تعجب گفت: یعنی تو آن می دانی؟ پس برایم بازگو. وزیر پرسید: اول آنکه خدا چه می خورد؟
ادامه مطلب ...
پنجشنبه 13 شهریور 1393 ساعت 11:30