.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام
.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام

سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر...!

سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر...!


زن چای را جلوی مرد گذاشت و پرسید: دکترا چی گفتن؟ مرد نگاه خسته‌اش را به زن دوخت و گفت: باید ببریمش آزمایش. زن، گوشه‌های روسری‌اش را به صورت کشید و گریست: چی به سر دخترم اومده؟

مادر، مشهد کجاست؟ زن چای را جلوی مرد گذاشت و پرسید: دکترا چی گفتن؟ مرد نگاه خسته‌اش را به زن دوخت و گفت: باید ببریمش آزمایش. زن، گوشه‌های روسری‌اش را به صورت کشید و گریست: چی به سر دخترم اومده؟
مرد، چای را در نعلبکی ریخت، و در حالی که حبه‌ای قند به دهان می‌گذاشت، گفت: دل با خدا دار، زن! دختر، در چهارچوب در ایستاده و سلام کرد، مرد آخرین جرعه چایش را سر کشید و به صورت دختر، خندید: سلام دخترم کجا بودی تا این موقع؟ دختر، خودش را به آغوش خسته او انداخت، و موهای بلندش،همچون موج، بر بازوی پدر ریخت.  
رفته بودم ساحل. پدر،موهای دختر را نوازش کرد و بر آن بوسه زد، قطره‌ای اشک در چشمانش روییده و آرام بر شیب صورتش لغزید و در دریای مواج موهای دختر، گم شد.
ـ خیلی دیر شده، دیگه کاریش نمی‌شه کرد. از ما هم کاری ساخته نیست.
دکتر، پس از آن که تمام برگه‌های معاینه و آزمایش دخترک را به دقت مرور کرد. این را گفت و سر فرو افکند.
مرد نالید، زن هوار زد و گریست. دکتر سعی کرد آنان را آرام کند: خدا بزرگه بی‌تابی فایده‌ای نداره. توکلتان به خودش باشه. مرد بغضش را فرو خورد و نالان گفت: اگه ببریمش تهرون، چی؟ دکتر، دستی بر شانه مرد گذاشت و گفت: بی‌ثمر نیست. شاید خدا کمکی کنه و اونا بتونن کاری بکنن. زن بر زمین فرو افتاده بود و بلند بلند ضجه می‌زد. مرد، زیر بازوانش را گرفت و او را بلند کرد.
ـ صبور باش زن، صبوری کن.
اما خودش هم می‌دانست که صبوری سخت است. چگونه صبوری تواند به این مصیبت؟ پس باید گریست، بر نیمکت اتاق انتظار که غنودند، زن سر به شانه مرد گذاشت و هر دو گریستند؛ زار زار، بلند بلند، دکتر در را بست. زیر پرونده بیمار نوشت ALL، قطره‌ای اشک بر روی پرونده چکید... و در بیرون، آسمان هم گریست. نسیمی، پرده اتاق را به بازی گرفته بود. پنجره باز بود و بوی نم و باران، فضا را آکنده بود، دختر، زرد و لاغر، در بستر خوابیده بود. لبخندی کمرنگ بر لبان خشک و کبودش نقش داشت. پلک‌هایش را به آرامی گشود. بعد آرام نیم خیز شد و بر بستر نشست. گویی با نگاهش کسی را دنبال می‌کرد و لبخند می‌زد. نسیم پرده را به کناری زد و اشعه زرین خورشید، از پس ابری سیاه، به صورت زرد دختر، نور پاشید، چشمانش را بست. دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و از ته دل فریاد کشید.مادر سراسیمه به داخل اتاق آمد. دختر، خود را به آغوش مادر انداخت.
ـ مشهد، مادر مشهد کجاست؟
********************

صدای صلوات که در اتوبوس پیچید، دختر چشمانش را گشود. پدر با اشاره دست نقطه‌ای را به او نشان داد.
ـ اونجاس دخترم، اون گنبد و گلدسته، دختر، سر بر سینه پدر گذاشت و آرام نالید.
ـ یعنی خوب می‌شم بابا؟
پدر آهی کشید و زمزمه کرد: ان شاء الله دخترم...
مادر، دست‌هایش را به سینه گذاشت و از همان‌جا به امام سلام داد و زیر لب صدا زد: یا امام رضا(ع)! دختر هیچ وقت این همه جمعیت را در یکجا ندیده بود. همه لب به دعا، دست به آسمان، پر هیبت، باوقار، نورانی و روحانی. مادر طنابی به گردن دختر بست و سر دیگر طناب را به پنجره فولاد و خود در کنارش نشست به زمزمه و دعا. دختر نگاهش را بر چهره پر درد خیل دخیل بستگان، سایید و اشک امانش نداد: یعنی میشه آقا منو شفا بدن؟ خود آقا در خواب از او خواسته بود که بیاید به پابوس. پس حتماً امیدی هست به این دخیل بندی. دختر گریست تا خوابش برد. سر دختر را به زانو گرفت و نگاهش را از میان پنجره فولاد به ضریح دوخت و در دل توسل، به او جست. یا ابالحسن یا علی ابن موسی، ایها الرضا، یا ابن رسول الله یا حجه الله علی خلقه یاسیدنا و مولینا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله...
دختر که چشم از خواب گشود، مادر به خواب رفته بود. پدر آن سو تر، زیارتنامه می‌خواند. دختر طنابش را به آرامی به دست گرفت و کشید. طناب بر شبکه ضریح لغزید و فرو افتاد. دختر حیرت زده، به طناب خیره شد، چه می‌دید؟ گره طناب باز شده بود. آیا حاجت گرفته بود؟ بی‌اختیار فریاد زد مادر، از خواب پرید. پدر، سر از زیارتنامه برداشت. زنان هلهله کشیدند. دختر بر دست‌ها بالا رفت. اشک‌ها از دیده‌ها بارید. پدر سراسیمه به جمعیت زد. مادر در کنار دیوار، از حال رفت، بی‌اختیار دختر را از فراز دست‌ها گرفت و به آغوش انداخت، بی‌اختیار دوید، به حرم رفت، و روبروی حضرت نشست. دختر را بر زمین نهاد، سر به سجده شکر، بر مهر گذاشت آوایی روحانی فضا را انباشته بود.
اللهم صلی علی ابن موسی الرضا المرتضی عبدک و ولی دینک القائم بعدلک و الداعی الی دینک و دین آبائه الصادقین صلوه لایقوی علی احصائها غیرک.
مادر که دیده گشود، دختر روبرو با نگاهش می‌خندید. کبوتران بر آسمان حرم به پرواز در آمده بودند.
آسمان آبی تر از همیشه بود، آبی تر از دریا، آبی آبی...
********************

حضرت ابالحسن، علی بن موسی الرضا المرتضی در یازدهم ذیقعده سال 148 هجری قمری در شهر مدینه و در خانواده حضرت امام موسی بن جعفر(ع) از دامان بانویی پاک نهاد به نام تکتم فرزندی متولد شد که او را علی نامیدند. وی بعدا به کنیه ی "‌ابوالحسن" و به لقب "رضا" خوانده شد .علی بن موسی (ع) 35ساله و بزرگترین فرزند خانواده ی خود بود که پدر بزرگوارش به شهادت رسید و با فضائل و شایستگی هایی که دارا بود به تصریح پدر در سال 183 ه.ق مسئولیت امامت و رهبری شیعه و حفظ اصول اسلامی را به عهده گرفت. به طور کلی مدت امامت حضرت رضا (ع) به سه دوره تقسیم می شود.
* ده سال نخستین ، که با زمامداری هارون الرشید مصادف بود.
* پنج سال بعد که در حکمرانی محمد امین فرزند بزرگتر هارون گذشت.
* پنج سال پایان امامت که مصادف با حکومت مأمون می شد، ‌و در همین دوره بود که به ایران دعوت شد و اجبارا ولیعهدی را پذیرفت.
زندگی پر بار حضرت علی بن موسی الرضا (ع) صرف تعلیم و بیان حقایق اسلام ، تصحیح فرهنگ دینی مسلمانان ، ‌مبارزه با مستکبران وخلفای غاصب ، ‌حمایت از مستضعفین و محرومین ،‌ و رهبری نیروهای انقلاب تشییع گردید. مدت بیست سال به وظایف الهی و اجتماعی خود پرداخت ‌و در ابلاغ کلمه ی حق سخت کوشید و سرانجام پس از مبارزه و تلاش فراوان بر علیه خلافت بنی عباس در سال 203 هجری به دست مأمون به شهادت رسید و در قریه سناباد دفن شد و مرقدش زیارتگاه مسلمانان پارسا و شیعیان جهان گشت.

********************

چرا امام هشتم،‌"رضا" نامیده شد؟

آیت الله جوادی آملی فرمودند: هیچ موجودی از هیچ موجود دیگری راضی نمیشود، مگر به وساطت مقام امام هشتم ؛ هیچ انسانی به هیچ توفیقی دست نمی یابد و خوشحال نمیشود، مگر به وساطت مقام رضوان رضا؛ و هیچ نفس مطمئنه ای به مقام راضی و مَرضی بار نمی‌یابد، مگر به وساطت مقام امام رضا!
او نه چون به مقام رضا رسیده است، به این لقب ملقّب شده است!بلکه چون دیگران را به این مقام می‌رساند، ملقّب به رضا شد. اهداف جزئی هم مشمول این اصل کلّی است.
اگر کسی در کارهای جزئی موفق شد و راضی شد؛ چه بداند، چه نداند به برکت امام رضا  است.اگر فرزندی کوشید، رضای پدر و مادر را فراهم کرد؛ چه بداند و چه نداند، به وساطت مقام امام رضا  است.

********************
اشعار منتخبی در مدح و ثنای حضرت رئوف علیه السلام پیشکش حضورتان می گردد:

کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت

کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد.
سجده ای کرد سپس شیعه ی مولا برگشت

خسته بود از همه ی آینه ها ... تا اینکه
زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت ...

آنکه در صحن به دنبال شفا امده بود
با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت

زائری گفت چرا اشک ندارم آقا
نگهش کردی و با دیده ی دریا برگشت

یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم
رفت... تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت

به گمانم که به طور تو مشرف شده بود
آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت

صبح درقامت یک مردگدا، رفت حرم
ظهر نزدیک اذان بود که "آقا" برگشت ...

جبرئیل آمده بود ازوسط عرش؛ حرم
دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت ...

نفس خادمتان خورد به آن نصرانی
در حرم شیعه شد، از مذهب ترسا برگشت

زائری بود مردد جلوی ترمینال
مشکلی داشت از اول به خدا با برگشت

********************

دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم
کبوترانه در این آستانه پر بزنم

به نا امیدی از این در نمیروم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم

خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم

سواد نامه من رنگ صبح خواهد داشت
شبی که بوسه بر این چشمه سحر بزنم

بیاد غربت تو عهد کرده ام با خود
که لاله باشم و صد باغ بر جگر بزنم

خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم

به من هر آنچه که بخشیده اند توفیق است
مباد آنکه دم از دولت هنر بزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم باز
خوشم که گاه گداری به باغ سر بزنم

اگر شمیمی از این بوستان به من برسد
معاشران به خدا تاج گل بسر بزنم

من آشنای همین درگهم ، خدا نکند
که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم

صفای تربیت باغبان ، حرامم باد
که در مجاورتِ گل دم از سفر بزنم

اگر چه غرق گناهم سفینه ام اینجاست
مراد و قبله ام اینجا مدینه ام اینجاست ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد