ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
روزی مرحوم بیدآبادی در خانه آقای ایمانی مهمان بود. گفته بودند، هرچه غذا برای خودشان تدارک میبینند، برای او بیاورند و از کسی دیگر هدیه قبول نکنند. تصادفاً روزی برای ایشان دو کبک آوردند که برای بید آبادی کباب کند. چون شام را جلو آن مرحوم گذاشتند، نه تنها از آن چیزی نخورد و از سر سفره برخاست و رفت و به صاحبخانه گفت: مگر نگفتم که از کسی هدیه قبول نکنید. ممکن است که صید کننده برای خوردن بید آبادی راضی نبوده یا موقع کشتن آنها بسم الله نگفته و…