یکی از تفاوت های مغازه دارهای قدیم و جدید در همین نحوه توزین و کیل و پیمانه هایشان بود. مثلاً خیار را که با ترازو می کشیدند و اندازه می شد تازه یک خیار دیگر روی بار می انداخت می دست مشتری می دادند. در خصوص نحوه وزن کردن کالا و رهایی از شبه کم فروشی رسول گرامی اسلام در روایتی زیبا چنین می فرمایند:
«یا وَزّانُ، زِنْ وَ ارْجَحْ.» رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «ای ترازوداران، وزن کنید و قدری هم اضافه تر بکشید و به مشتری بدهید.»
(میزان الحکمه، ج۱، ص۵۲۳)
**************
نکته: یکی از تفاوت های مغازه دارهای قدیم و جدید در همین نحوه توزین و کیل و پیمانه هایشان بود. مثلاً خیار را که با ترازو می کشیدند و اندازه می شد تازه یک خیار دیگر روی بار می انداخت می دست مشتری می دادند. اما امروز بعضی ها حتی وقتی تخمه آفتاب گردان می فروشند بعد از اندازه شدن یکی یکی تخمه ها را کم و زیاد می کنند تا مبادا یک تخمه اضافه تر از دستشان برود! امروز می بینیم که مغازه دارها درآمدهای خوبی هم بعضاً کسب می کنند و ولی برکت فروش اندک آن مغازه دار ساده و مومن قدیمی را ندارد. یکی از دلایلش همین است.
**************
داستان کوتاه: زن نیازمندی وارد خواربار فروشی محله شد و با خجالت از صاحب مغازه خواست تا کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و بچه هایش بی غذا مانده اند. صاحب مغازه با بی اعتنائی نیم نگاهی انداخت و محلش نگذاشت و با حالت بدی سعی کرد او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت: آقا... شما را به خدا قسم می دهم به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم. فروشنده اما گفت که نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه می خواهد ... خرید این خانم با من. خوارو بار فروش گفت: لازم نیست، خودم می دهم. لیست خریدت کو؟ زن هم گفت: بفرما اینجاست. مغازه دار بدجنس گفت: لیستت را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر! زن بیچاره با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. مغازه دار و مشتری با تعجب دیدند که کفه ترازو پائین رفت! مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد، کفه ترازو برابر نشد. آن قدر چیز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند. او که تا آن لحظه به کاغذ توجه نکرده بود آن را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است. کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:
« ای خدای عزیزم، تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده کن »