بیماران روانی در کمین خوابگاه های دختران
بغض های دخترانی که در خوابگاه دانشجویی می ترکد!
گزارش اختصاصی «خبرگزاری دانشجو» از خوابگاه دخترانه - قسمت اول
نرجس می گوید: خوشحال شدم، خیلی زیاد! می خواستم به تهران بیام، رشته مورد علاقه ام و یک دانشگاه خوب، خانواده ام لبخند داشتند، اما در دل آنها چه می گذشت نمی دانم!
به خیابان شهید مطهری که رسیدم به ساعتم نگاه کردم، نیم ساعت وقت داشتم، خیلی سعی کردم تا به موقع سر قرار حاضر شوم؛ برای هماهنگ کردن این گفت و شنود دانشجویی خیلی تلاش کرده بودم.کوچه مورد نظر را پیدا می کنم، اما، سربالایی خیابان زیاد بود و از کوهنوردی چیزی کم نداشت، یا علی گفتم و رفتم بالا. بالاخره از اون خیابون وحشتناک عبورکردم و به خیابان دیگری رسیدم آنرا نیز طی کردم و بعد وارد یه بن بست شدم که انتهای آن یه ساختمان تقریباً فرسوده و سفید رنگ بود، بدون هیج تابلویی که قید شود خوابگاه دخترانه دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی!
جلوی ساختمان یک پنجره کوچک است، نگاه می کنم مردی به نسبت بد اخلاق با کمی کم شنوایی نشسته بود، می گویم مهمان یکی از دانشجویان هستم، کارت شناسایی از من می گیرد و فرم پذیرش و نهایتا از هفت خان رستم رد میشوم و در را برایم باز می کند.
از ورودی که وارد می شوم، محوطه ای است که دور تا دور آن پرده های ضخیم کشیده اند، به محوطه حیاط وارد می شوم پر است از بند های آپارتمانی که احتمالا دخترا لباس هایشان را آنجا خشک می کنند و قسمت دیگر حیاط وسایل ورزشی دیده می شود و درست روبروی سالن ورزش، نمازخانه قرار دارد.
با یه محاسبه ساده متوجه شدم ساختمان 4 طبقه دارد و در واقع 8 نیم طبقه که در هر نیم طبقه دو واحد وجود دارد. خوابگاه آسانسور دارد، اما ترجیح میدم از پله استفاده کنم، راه پله آنقدر تنگ و فرسوده است که حکایت از غیر استاندارد بودن ساختمان دارد.
در نیم طبقه اول درِ بسته ای توجهم رو جلب می کنه روی درب تکه کاغذی چسبانده اند؛ «بوفه»! اما به نظر می رسد ماه هاست این درب باز نشده و متروکه است! می گذرم و به نیم طبقه بعدی میرسم نماز خانه و سالن مطالعه، در سالن را باز می کنم، سالن بزرگ و به نسبت تمیز با میز و صندلی های تک نفره که چند نفری داشتند مطالعه می کردند. در حالی که درب رو می بندم با خودم فکر می کنم واقعاُ این سالن گنجایش دانشجویان را در زمان امتحانات دارد!
به واحد مورد نظر رسیدم، در باز است، کمی مکث می کنم تا ورودم را اعلام کنم دخترهای کنجکاو از هر سمتی نگاه می کنند تا ببینند این تازه وارد کیست!
کفشم رو روی گنجه مخصوص کفش می گذارم که عمدتاً خالی است زیرا کفش ها در کف راهرو ولو هستند!
مورد استقبال دوستان که با آنها وعده داشتم، قرار می گیرم، وارد واحد می شوم یک سالن تقریبا 12 متری که میز غذا خوری در وسط سالن خود نمایی می کرد. سمت چپ آشپزخانه قرار دارد و انتهای سالن 3 اتاق واقع است که هر اتاق 4 و 6 و 8 نفر را در خود جای داده است.
دوستانم من رو به اتاق خودشون دعوت می کنند و با چای پذیرای من هستند، قلم و کاغذ را در میاورم، رکوردرم را روشن می کنم، بسم الله می گویم و از دخترا می خواهم خود را معرفی کنند و اگر تمایلی به ذکر نام ندارند، سن، شهر و رشته خودشون رو بگن.
نرجس.م هستم 20 ساله از کردستان، سارا.خ هستم 24 ساله از قم سال آخر مهندسی برق، فاطمه. د 23 سال دارم از خوزستان، مریم. ر 22 ساله مهندسی مکانیک از گیلان هستم.
بعد از مختصری آشنایی از دانشجویان می خواهم از زمانی که فهمیدند تهران قبول شدند بگویند و البته واکنش خانواده ها.
مادرم که رفت؛ من بغض کردم
نرجس می گویید: خوشحال شدم، خیلی زیاد! می خواستم به تهران بیام، رشته مورد علاقه ام و یک دانشگاه خوب، خانواده ام لبخند داشتند، اما در دل آنها چه می گذشت نمی دانم!
اما چند روزی بود که یه احساس جدید مهمان دلم شده بود، روز به روز که به تهران آمدنم و بستن چمدان و جدا شدن از خانواده نزدیکتر می شدم این مهمان ناخوانده در دلم بیشتر جا باز می کرد، استرس بود، دلتنگی بود، ترس از فضای ناشناخته بود، ترس از آدمهای جدید بود، جواب تمام سوالای من یک نمی دانم بزرگ بود!
چمدونم رو بستم و با مادرم راهی تهران شدم، ثبت نام کردم و خوابگاه را گرفتم، گرفتن خوابگاه زیاد سخت نبود، آن شب مادرم رفت و من بغضم گرفت! احساس کردم خالی شدم! فقط حس گریه داشتم! از حال روز مادرم دیگه نپرسین!
اما مریم و فاطمه نقطه نظر متفاوتی داشتند و می گویند: ما همیشه تمایل به استقلال داشتیم و از سال های قبل چون به این موضوع فکر کرده بودیم و به خانواده ها این آمادگی را داده بودیم؛ الان موضوع خاصی برای گفتن نداریم!
سارا می گوید: من چون از قم میام زیاد احساس ترس و جدایی ندارم، چون بُعد مسافت کوتاه است و مرتباً به خانواده و شهرم سر میزنم.
هم اتاقی های افراد با عقاید مختلف تماما اختلاف است
بچه ها اضافه می کنند که دانشگاه برای دختران دو خوابگاه در نظر دارد، یکی «اندیشه» (همین خوابگاه) و دیگری «سیمرغ» نام دارد.
می گویند «اندیشه» بهتر است. زیرا «سیمرغ» فضای سنگین دارد و شاداب و زنده نیست! ازشون می خواهم فضای سنگین را بیشتر باز کنند، فضای سنگین یعنی چه؟ نرجس می گویید: در سیمرغ دانشجوییان با عقاید مختلف هم اتاق هستند و این باعث بروز مشکلات فراوان است. زیرا از نقطه نظر اعتقادی دائماً با یکدیگر بحث دارند! کلا فضای خوابگاه زیاد مذهبی نیست، از برنامه های فرهنگی کلاً خبری نیست! و ساختمان بسیار قدیمی ساز و فرسوده است. و مشکل دیگر خوابگاه «سیمرغ» این است که تا 30 شهریور معلوم نبود به بچه خوابگاه تعلق می گیرد یا نه!
دوستان متذکر می شوند که در گرفتن خوابگاه با دانشجویان دختر بهتر برخورد می شود، زیرا دانشجویان پسر (حتی اگر روزانه باشند) خوابگاه به آنها به سختی تعلق می گیرد و دانشگاه در برابر اعتراض آنها خیلی ساده بیان می کند که در دفترچه کنکور قید کرده ایم که دانشگاه مسئولیتی در قبال خوابگاه ندارد!
از دانشجویان می خواهم از مشکلات زندگی در خوابگاه بگویند؟ (گویی آنقدر مشکلات زیاد است که بچه ها بدون مکث هم زمان شروع به صحبت می کنند)
دانشجویی که از خوزستانی است از بقیه پیشی می گیرد و اینگونه شروع می کند: زندگی در خوابگاه سراسر مشکل است، شما در نظر بگیرید در یک اتاق 6 متری با 4 نفر هم اتاق میشوی در حالی که هیچ شناختی از روحیات هم ندارید و بعضاً از قومیت های گوناگونی هستید، هر کدام دارای خصوصیات اخلاقی متفاوت هستند که این تماماً مشکل است.
پایه تمام درگیری ها از پوشیدن دمپای هم دیگه شروع می شود
دانشجویی که با اصلاح خودشان سال آخری است! می گوید: پایه تمام درگیری یا دلخوری بچه ها از پوشیدن دمپایی هم دیگه شروع می شود (همه می خندنند و تایید می کنند) و یا مشکل عمده کل بچه ها ساعت خاموشی است که مقرر شده ساعت 11 باشد، اما تقریبا هچ کس به آن توجهی ندارد! اگر کسی عادت داشته باشد شب زود بخوابد عملاً برایش امکان پذیر نیست!
یکی دیگر از دوستان می گوید: مثلاً بعضی از دوستان رعایت نمی کنند و شب با صدای بلند با تلفن همراه خود صحبت می کنند و یا موزیک گوش می کنند، شاید این موضوعات به نظر ساده بیاید اما در دراز مدت باعث آزار روحی شما می شود.
دانشجوی اهل قم حرف دوستان خودش را تکمیل می کند و می گوید: شاید در کنار هم سن و سال های خودت بهت خوش بگذرد اما نکاتی در خوابگاه وجود دارد که هر چند ریز اما آزار دهنده است، مثلا کافیست شما مذهبی باشی و دیگری خیر! این عدم تفاهم باعث بروز ناراحتی می شود و گاهاً این ناراحتی آنقدر بزرگ می شود که به حوزه های دیگر می رسد و تا جایی پیش می رود که دیگر اتاق مشترک تبدیل به جهنم می شود!
دانشجوی کردستانی می گوید: علاوه بر مشکلاتی که بین بچه ها بوجود می آید، نکات دیگری هم مربوط به بیرون از خوابگاه است، مثلاً من مدتی که در خوابگاه هستم هیچ زمانی میوه و سبزیجات استفاده نمی کنم زیرا مکان خوابگاه نسبت به بازار تره بار بسیار دور است و این بوفه ای که خوابگاه برای راحتی دانشجویان در نظر گرفته دو سالی است که تعطیله! در حالی که اگر باز بود و حداقل های غذایی و سبد روزانه را تهیه می کرد و دانشجویان مجبور به خروج از خوابگاه برای تهیه مثلا شیر یا پنیر نباشند، بسیار عالی است.
هم اتاقی های این خوابگاه کلاً تاکید می کنند که مکان جغرافیای خوابگاه بسیار حائز اهمیت است، از کوهنوردی خیابان اندیشه می گویند و کوچه پس کوچه های تاریک و خلوت عصر هنگام موقع برگشت به خوابگاه!
کل خیابان را صلوات می فرستم!
دانشجوی سال بالایی می گوید: حال که خوابگاه را در این مکان بنا کردند با توجه مسائل اتفاق افتاده برای دختران کاش می شد کیوسک نگهبانی در ابتدای خیابان بگذارند که حداقل قوت قلب دختران باشد! می پرسم تا کنون اتفاقی برای کسی افتاده؟ هم اتاقیها صحبت دوستان خود را تکمیل می کنند و یکی از آنها صدایش را کمی آهسته می کند و می گوید سال پیش برای خودم اتفاق بدی در همین خیابان در حالی که از دانشگاه در حال برگشت به خوابگاه بودم اتفاق افتاد. دیگری می گویید من هر بار می خواهم به خوابگاه مراجعه کنم کل خیابان را صلوات می فرستم!
مرد بیمار گونه برای دختران مشکلات فراوانی پیش آورده بود
دانشجویان دختر غیر بومی از ذکر مسئله ای که می خواهند بیان کنند اندکی سرخ می شوند و یکی از آنها می گوید: در خیابان بن بست خوابگاه مردی که بیمار روانی بود و برای دختران مشکلات فراوانی پیش آورده بود که با تکرار این اتفاق مسئولان خوابگاه دست بکار شدند.
دیگری ضمن تکمیل حرف دوستش می گوید وقتی در مکانی خوابگاه وجود داشته باشد بخصوص دخترانه خیلی زود در محل به چشم می آید و باعث می شود افراد سودجو برای دختران مشکلاتی را فراهم کنند.
ادامه دارد...
.: میتوانید قسمت دوم را از »اینجا« مطالعه بفرمایید :.
منبع: خبرگزاری دانشجو
یکشنبه 13 مهر 1393 ساعت 16:00