.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام
.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام

آقای مسئول، فکر کن بچه هایت یتیم میشوند - اللهم عجل لولیک الفرج

اَللّهُمَ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج 

آقای مسئول، فکر کن بچه هایت یتیم میشوند 

  

  

 

 دلنوشت: 

برای نوشتن این متن… میدانی چند بار به پیشانی و صورتم سیلی زده ام؟… خدا  وکیلی اگر نمیدانید، تا آخر بخوانید اگر به صورت خودتان نزدید لااقل  دستتان میرسد بزنید به صورت آن بی وجدانی که نشسته بر کرسی مسئولیت و  پابرهنه ها را زیر چرخ صندلی متحرکش لِه میکند… با آن پرستیژ گنده ای که به خود گرفته و از بالای عینک نگاهت میکند و گویی ارث پدرش را خورده ای… این چه بازار شامی است که پابرهنه ها را در آن سنگ میزنید… چرا با چوب خیزران به لب و دندان بازمانده های حسین حمله ور شده اید… کاش آسمان خراب شدنی  بود و بر سرتان خراب میشد…

کاش زمین شکاف بر می داشت و شما را می بلعید … این چه دستوری است که برای قتل پابرهنه ها با سکوتتان گرفته اید… فکر می کنید ما برده ایم… نظام اسلامی ما جای فرعون ها نیست… دولت اصولگرا یا اصلاح طلب یا به قول آن آقا مکتبی یا هر چه می خواهید اسمش را بگذارید این طور با پابرهنه ها معامله می کند؟ … حرف کدامتان را باور کنیم؟… درد دلمان را پیش کدامینتان بگوییم که تکفیرمان نکنید و ما را نفرستید دادگاه انقلاب… نظام مال پابرهنه هاست… چرا اینگونه با ولی نعمتان خود معامله می کنید… کاری ندارم که کسی خوشش بیاید یا نه… چپ و راست و غیره برای پابرهنه ها مهم نیست… مهم مرام روح الله است… مهم آن عشقی است که مردم به روح الله و آقا سید علی داشتند و دارند و شما بی همتان با گند کاریهایتان شعله این عشق را زیر دیگ مقام خویش آورده اید… وای بر شما… و وای بر من که تا به حال سکوت کرده ام… وای بر من که مستضعفینی در کنار من جان می سپارند 

  

 

  

و مشتم را گره نکرده ام که دندانهای آن مسئول بی غیرتی را که ادعای گنده دارد در دهانش خورد کنم… یک بار گفتم … بس است بازی با برچسب خامنه ای… راست و چپ نداریم… چرا هر گندی که می زنید می روید پشت سر نظام و انقلاب و ولی فقیه می ایستید… بیرون بیایید و مرد باشید و سیلی ملت را به جان بخرید… امیدتان را بسته اید به سکوت آقای مظلوم ما… وای بر شما… وای بر شما که تا خرخره تان را با حقوق از کجا و ناکجا پر می کنید و بعد با یقه ای بسته راهی بیت رهبری می شوید که آمده ایم بیعت… غلط کردید که شما کارگزار نظام هستید… غلط کردید که شما سرباز مولایمان هستید…. شما را اگر یک جو غیرت در وجود بود وقتی دختران دم بخت پابرهنه برای نداشتن جهیزیه مجرد می مانند و از داغ ننگ خودکشی می کنند… وقتی به خاطر چند تا هزار تومانی پسربچه ها به جای درس روزنامه می فروشند و گل و کبریت و آدامس به دست می گیرند پشت چراغ قرمزها… وقتی خانمی آبرو دار، ندارد برای بچه هایش چند کتاب و کیف و لباس نو بخرد و حاضر است برای لبخند نشاندن بر لبان این بچه ها تلخی ننگ را بکشد اما فرزندش بین همکلاسی ها احساس حقارت نکند… وقتی پیرمرد هایی که دیگر عمری از آنها گذشته است و خرج دوا و درمان ندارند و دست نیاز در پیاده رو ها بلند می کنند… وقتی جمع کردن بطری های فلزی نوشابه و رانی می شود ممرّ معاش خیلی ها… وقتی شکستن قند و پاک کردن سبزی و حبوبات و تسبیح نخ کردن و توپ ۴۰ تیکه ساختن با درآمد روزی ۲ هزار تومان می شود آرزوی زنان بی سرپرست … وقتی گریه های از روی گرسنگی نیمه شب های مادران قطره قطره می ریزد… وقتی پیاله آبگوشت خانه پابرهنه ها آب دارد و رب گوجه فرنگی و دریغ از گوشت… وقتی بچه یتیمی حسرت هفته ای یک بستنی و پفک بر دل می ماند… آقای مسئول… جناب مدیر محترم(!!!)… جناب کارگزار… جناب انقلابی… جناب اصلاح طلب و جناب اصولگرا… جناب نماینده… جناب رییس… جناب سردار… آقای عالیجناب… حرامتان باد لقمه چربی که با بهره از آبروی همین مردم در گلو فرو می کنید و شب آنچنان خرناس سر می دهید که انگار هیچ جنبنده ای گرسنه نیست و هیچ یتیمی اشک نمی ریزد… وای بر شما…. 

  

 

  

آقای آخوند… آقای دکتر... جناب مهندس… آقای وکیل و نماینده… سفر به هًپًروت خوش می گذرد؟… در فکر اضافه کردن میلیون بر میلیاردهایت هستی یا به فکر گرسنگی پابرهنه ها… چرا یک طلبه باید به خاطر گند شما گنده ها انگ دزدی بخورد… ولی برای امرار معاشش انگشتر خانمش را بفروشد… چرا یک طلبه ساده که از قضا با هیچ مسئولی رفاقت ندارد باید موتور کش و مسافر کش شود و منتظر بماند فلانی یکی دو تومن نون حلال تقدیمش کند… آقای عمامه به سر… جناب شیخ… اگر گذرت می افتاد به پایین شهر لا اقل کمی متاثر می شدی… بدبختی ما این است که مردم شما را می بینند… شما که تا خرخره تان را از دزدی و حرام با کلاه شرعی پر کرده اید… بیچاره آن طلبه ای که روی پلکانهای حرم فاطمه معصومه روزی ۴ مباحثه می کرد و می گفت: روزه استیجاری هم می گیرم… چاره ای ندارم… مستاجرم… بچه دارم… حیثیت و آبرو دارم… چه کنم؟… افطاری چه می خوری رفیق، دو تا کلوچه… خدا لعنت کند کسانی را که نام علما را با حرکات سخیفشان بدنام می کنند… خدا این معاویه ها را به درک اسفل السافلین هدایت کند تا راحت شویم از لکه های ننگی که بدنه حوزه را به ضعف کشانده است… جناب دکتر شما چطور؟… تا به حال چند پابرهنه را بی ویزیت قبول کرده ای؟… چند بیچاره را برای یک عمل جراحی سرکیسه نکرده ای… آخر از چه کسی انتقام می گیرید؟! از پابرهنه ها؟!… از نسل خودتان؟!… شما چرا به این منش بی هِمتانه و بی غیرتانه برخی مسئولین نظر دوخته اید… رها کنید دم اسب اشرافیت را…

مسئولی که نان خشک و ماست نخورده باشد… یا خوره باشد برای تظاهر… یا به هزار کلک خود را خاکی جلوه می دهد و معبر اشرافیت است را باید سنگسار کرد… نه.. من در حکم خدا دخالت نمی کنم… و به سبک الله یکتایم فریاد می کشم: وای بر شما!… ای وای بر شما که نگران علوفه اسب های باشگاهتان هستید اما حتی نمی خواهید بدانید روزی چند بدبخت در این شهرهای بزرگ از گرسنگی بیهوش می شوند… اینکه شما نشسته اید بر کرسی مقام بی دلیل نیست… برگردید به روزهایی که پابرهنه بودید… یادتان بیاید در چند متر خانه زندگی می کردید… یادتان بیاید سوار کدام اتوبوس واحد می شدید و چند بار توسط رییس های بی وجدان تحقیر شده اید… وای بر شما… وای بر شما که پابرهنها را رها کرده اید… یادتان رفته کجا بودید… چه لباسی می پوشیدید و با چه لهجه ای سخن می گفتید… وای بر شما که یادتان رفته با نداری چگونه صورت خود را سرخ نگاه می داشتید و چگونه حسرت نداشته هایتان را می خوردید… برگردید به خویش… نگاه کنید عکس های کودکیتان را… برگردید پیش پابرهنه ها… عینک دودی و ماشین لیموزین برای تشییع جنازه شما زیباست… یا سیل پابرهنه هایی که با رفتن شما باران اشک می ریزند و حسرت مقام اخروی تان را می خورند… اقای مسئول مگر چند سال زنده ای… مگر چقدر فرصت زندگی داری… مگر چقدر می توانی با این سِمَتی که داری کلید حل مشکلات ملت باشی… بس کن این زیر و رو کشیدن ها را… بس کن این خود گرفتگی ها و تکبّر ها را… بیا با یتیم ها… با فقیرها… با پیرمردهای دردمانده… با مادران غصه دار… لحظه ای بنشین و اشک بریز… قارون دنیا هم باشی… میلیاردر دنیا هم که باشی… هیچ چیز لذت بوسه بر دست پینه بسته پابرهنه ها را ندارد… این لذت را از خود دریغ مکن… 

  

 

کمی با خود اندیشه کن اقای مسئول… اگر بیکاره بودی و بیمه پشتیبانی ات نمی کرد… ثانیه ای می آمد و عزرائیل پذیرایت بود… یتیم هایت چه می کردند… همسر فقیرت چه می کرد… اگر کسی نبود که دست اینها را بگیرد چه می شد… فکر کن فرزندانت حسرت چه چیزهایی را می خوردند… فکر کن راه ممرّ معاش خانواده بی سرپرستت چه بود… آیا طاقت گرسنگی و تشنگی و اشک ریختن یتیم هایت را داشتی؟… به خود بیا… که دنیای مقام و ثروت و شهوت به هیچ کسی وفا نمی کند… به قول باباطاهر جز یک کفن بیشتر با خود نمی بری… چه زود و چه دیر… لباس من و تو یکی است… و جایگاهمان به یک اندازه است… برخیز از خواب غفلت… آغوشت را برای حل مشکل پابرهنه ها باز کن… در شهری که پر از معاویه و یزید است پرچم علی(ع) را بر دوش گرفتن سخت است… اما… شیعه یعنی علی وار زندگی کردن… آتش تنور را به صورت خریدن و مرکب یتیم ها شدن… آری… این ها اسطوره و افسانه نیست… هم علی حقیقت محض است… هم مرگ ناگهانی و بیچارگی و درماندگی … اهل الگو و اقتدا به مولا نیستی… لحظه ای تصور کن که بچهایت بی سرپرسست و یتیم اند… فقر تا آبرویت آمده است… و برای چند لحظه جای یک پدر دلسوز از دنیا رفته باش… لااقل فکر کن بچه هایت یتیم می شوند… 

  

تذکره: سلسله بحث های جریان روشنفکری

بررسی موج اول فمینیسم

شنبه ۲۴ مهر ماه. ساعت ۲۳ تا ۲۴

رضا

منبع: بیانچه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد