.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام
.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام

با منی و می ترسی؟!

با نشانه هایی که دیده بود و شنیده بود، فکر کرد جوان همان امام است.
گمشده اش. دوست داشت همراهی اش کند. کنار آب که رسیدند، پا پس کشید. جوان جلو رفت، او یک قدم رفت عقب. گفت: شنا بلد نیستم.
جوان شنید و گفت: وای بر تو! با منی و می ترسی؟
سرش را زیر انداخت. بغض کرده بود و گفت: نه ... یعنی جرأتش را ندارم.جوان روی آب رفت و او ماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد