آداب سلوک از منظر علامه حسنزاده آملی روایت خواندنی «من کیستم» از زبانعلامه حسنزاده آملی
میبینم، میشنوم، حرف میزنم، حفظ میکنم، یاد میگیرم، فراموش میشود، به یاد میآورم، ضبط میشود، احساسات گوناگون دارم، اینها چیست؟ چرا این حالات به من دست میدهد، از کجا میآید؟ و چرا میآید؟ کیست این معما را حل کند؟!
علامه حسن حسنزاده آملی متولد 1307، روحانی مجتهد، عارف، فیلسوف متأله و مدرس دروس حوزوی است، وی که تاکنون 85 بهار را پشت سر گذاشته است، یکی از اساتید مطرح اخلاق است که در فلسفه، عرفان، فقه، اصول، ادبیات، ریاضیات، علم فیزیک و شیمی و بسیار علوم دیگر نیز تخصص دارد. بازخوانی سخنان اخلاقی این عارف بالله که در سومین همایش طبیب روحانی تجلیل شده است، خالی از لطف نیست.
*تفکر در قرآن خداوند متعال میفرماید: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» خردمندان کسانی هستند که در همه حالات چه ایستاده و نشسته و چه در حال خفتن خدای را یاد میکنند و همیشه در خلقت زمین و آسمان تفکر میکنند و میگویند: «پروردگارا! این جهان با این عظمت را بیهوده نیافریدی، تو پاک و منزهی، پس خدایا ما را به لطف از عذاب دوزخ حفظ بفرما».
*تفکر در روایات مرحوم کلینی در اصول کافی نقل میکند: امام صادق(علیه السلام) فرمودند: بالاترین عبادت تفکر دائمی درباره خداوند و قدرت بیپایان اوست، معمّر ابن خلّاد میگوید: شنیدم امام هشتم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) میفرمودند: «نماز و روزه زیاد، عبادت نیست، بلکه عبادت، تفکر درباره خداوند متعال است». همچنین مرحوم کلینی از ربعی نقل میکند، امام صادق(علیه السلام) میفرمودند: تفکر انسان را به شناخت خوبیها و عمل به آنها میکشاند. مرحوم علامه شیخ بهاءالدین(بهایی) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل میکند، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «کسی که خداوند متعال را بشناسد و او را تعظیم کند، دهانش را از سخن (بیفایده) حفظ میکند و شکمش را از غذا (پرخوری) نگه میدارد و رنج روزه و نماز را بر خویش هموار میکند»، عدهای پرسیدند: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیا اینان اولیای الهیاند؟ آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ فرمودند: «اولیای خدا کسانیاند که ساکتاند، اما سکوتشان تفکر است و سخن میگویند اما سخن گفتنشان ذکر و یاد خداست، نگاه میکنند و نگاهشان عبرت است میگویند و گفتنشان حکمت است، راه رفتنشان در میان مردم سبب برکت است و اگر نبود اجلهایی که خدا برایشان مقدر فرموده بود از خوف عذاب و شوق ثواب، روحشان در بدنشان نمیگنجید».
*اشارهای به جایگاه تفکر در نظام ارزشی اسلام یکی از دستورات مهمی که برای سالکین الیالله ضروری است و منشأ بسیاری از سعادات هست، تفکر است که قرآن و روایات به آن اصرار میورزند، قرآن آن را علامت عاقلان و اولوالالباب دانسته و برخی روایات آن را بالاترین عبادت بر شمرده و بعضی بالاترین مرحله علم میدانند و دسته دیگر از روایات یک ساعت تفکر را از یک سال عبادت بالاتر دانسته و حضرت امام خمینی(ره) در این باره مینویسد: تفکر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت است. با توجه به اهمیت فوقالعاده تفکر در اسلام و اینکه سیره معصومین(علیه السلام) و و عالمان وارسته بوده، از هر یک نمونهای تقدیم میشود.
*روایت حضور *پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و تفکر روایات ماجرای جالبی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پیرامون تفکر آن حضرت در دل شب و ترنم آن حضرت، به آیات 190 تا 194 سوره آل عمران - که در صدر بحث تفکر گذشت - نقل میکنند به این مضمون که: امام صادق(علیه السلام) میفرماید: بعد از نزول آیات یاد شده، سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین بود که آن حضرت وقتی برای نماز شب از خواب بر میخواست به آسمان نگه میکرد و این آیات را تلاوت میفرمود: «ان فی خلق السموات والارض ...»، پس از آن وضو میگرفت و به نماز شب میایستاد، 4 رکعت از نماز شب را میخواند، دوباره میخوابید، پس از مدتی از خواب بر میخواست، به آسمان مینگریست و دوباره این آیات را میخواند: «ان فی خلق السموات والارض ... یتفکرون فی خلق السموات والارض» پس از آن وضو میگرفت و 4 رکعت دیگر از نماز شب را میخواند، بعداً میخوابید پس از مدتی برای بار سوم از خواب بر میخواست، به چهره زیبای آسمان خیره میشد و برای بار سوم همان آیات را تلاوت میفرمود، پس از آن که وضو میگرفت و بقیه نماز شب(شفع و وتر) را میخواند.
*حالش قابل وصف نبود! یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم ملکی تبریزی میگوید: مرحوم ملکی شبها که برای تهجد و نماز شب به پا میخاست، ابتدا در بسترش مدتی صدا را به گریه بلند میکرد، سپس بیرون میآمد و نگاه به آسمان میکرد و آیات «انّ فی خلق السموات والارض ...» را میخواند و سر به دیوار میگذاشت و مدتی گریه میکرد و پس از تطهیر نیز کنار حوض مدتی پیش از وضو مینشست و میگریست و خلاصه از هنگام بیدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب، چند جا مینشست و بر میخواست و گریه سر میداد و چون به مصلایش میرسید دیگر حالش قابل وصف نبود.
*من کیستم؟! آنچه در تفکر مهم است اینکه: در چه چیز تفکر کنیم؟ و چگونه؟ کدام تفکر صحیح و کدام ناصحیح است؟!
کدامین فکر ما را شرط راه است چرا گه طاعت است و گه گناه است؟
و خود در پاسخ میگوید:
در آلا فکر کردن شرط راه است ولی در ذات حق محض گناه است بود در ذات حق اندیشه باطل محال محض دان تحصیل حاصل تفکر کن تو در خلق سماوات که تا ممدوح حق گردی در آیات
و ثمره این تفکر هوشمندانه - تفکر در خود، جهان و صفات خداوند - هدایت انسان و بیداریاش از خواب غفلت و بستر عادات، که این آغاز سعادت ابدی است.
در این جا توجه شما را به رساله و جزوه ارزشمند من کیستم؟ از حضرت استاد جلب میکنم؟ وقتی چنین حالت خروج از عادت که در درس پیش گفتهایم، پیش آمد، مدتی در وضعی عجیب بودم که نمیتوانم آن را به قلم در آورم و به قول شبستری در گلشن راز:
که وصف آن به گفتوگو محال است که صاحب حال داند کان چه حال است.
در آن حال به نوشتن جزوهای به نام «من کیستم؟» خویشتن را تسکین میدادم، اکنون پارهای از آن جزوه را به حضور شما بازگو میکنم:
من کیستم؟ من کجا بودم؟ من به کجا میروم؟ آیا کسی هست بگوید من کیستم؟
آیا همیشه در اینجا بودم؟ که نبودم. آیا همیشه در اینجا هستم؟ که نیستم. آیا به اختیار خودم آمدم؟ که نیامدم. آیا به اختیار خود هستم؟ که نیستم. آیا به اختیار خود میروم؟ که نمیروم. از کجا آمدهام؟ و به کجا میروم؟ کیست این گره را بگشاید؟ چرا گاهی شاد و گاهی ناشادم؟ از امری خندان و از دیگری گریانم؟ شادی چیست؟ و اندوه چیست؟ خنده چیست؟ و گریه چیست؟ میبینم، میشنوم، حرف میزنم، حفظ میکنم، یاد میگیرم، فراموش میشود، به یاد میآورم، ضبط میشود، احساسات گوناگون دارم، از ادراکات جور واجور دارم، میبویم، میجویم، میپویم، رد میکنم، طلب میکنم، اینها چیست؟ چرا این حالات به من دست میدهد، از کجا میآید؟ و چرا میآید؟ کیست این معما را حل کند؟! چرا خوابم میآید؟ خواب چیست؟ بیدار میشوم بیداری چیست؟ چرا بیدار میشوم؟ چرا خوابم میآید؟ نه آن از دست من است و نه این، خواب میبینم، خواب دیدن چیست؟ تشنه میشوم، آب میخواهم، تشنگی چیست؟ آب چیست؟ اکنون که دارم میبینم به فکر فرو رفتم که من کیستم؟ این کیست که اینجا نشسته و مینویسد؟ نطفه بود و رشد کرد و بدان صورت در آمد، آن نطفه از کجا بود؟ چرا به این صورت در آمد؟ صورتی حیرتآور در آن نطفه چه بود تا بدین جا رسید؟ در چه کارخانهای صورتگری شد و صورتگر چه کسی است؟ آیا موزونتر از این اندام و صورت میشد یا بهتر از این و زیباتر از این نمیشد؟ این نقشه از کیست؟ و خود آن نقاش چیرهدست کیست؟ و چگونه بر آبی به نام نطفه این چنین صورتگری کرد، آن هم صورت و نقشهای که اگر بنا و ساختمان آن و غرفهها و طبقات اتاقهای آن و قوا و عمال وی و ساکنان در اتاقها و غرفههایش و دستگاه گوارش و بینش و طرح نقشه و پیاده شدن آن و عروض احوال و اطوال و شئون گوناگون آن را شرح داده شود، هزار و یک شب میشود ولی آن افسانه است؟ و این حقیقت و آن گاهی تنها من نیستم، جز من این همه صورتهای شگرف و نقشههای بوالعجب از جانداران دریایی و صحرایی و از رستنیها و زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و نظم و ترتیب حکم فرمای بر کشور وجود و وحدت صنع، و چهره زیبا و قد و قامت دلربای پیکر هستی نیز هست که در هر یک از آنها چه باید گفت و چه توان گفت و چه پرسشهایی پیش از پیش که در یک یک آنها پیش آید؟ و در مجموع آنها عنوان میتوان کرد؟ حیرت اندر حیرت، حیرت اندر حیرت!! هر چه میبینم متحرک و حرکت میبینم، همه در حرکتاند، زمین در حرکت و آسمان در حرکت، ماه و خورشید و ستارگان در حرکت، رستنیها در حرکت، شاید آب و هوا و خاک و دیگر جمادات هم در حرکت باشند و من بیخبر از حرکت آنها، چرا همه در حرکتاند؟ اگر محرک داشته باشند آن محرک کیست؟ و چگونه موجودی است؟ و تا چه قدر، قدرت و استطاعت دارد که محرک این همه موجودات عظیم است؟؟ آیا خودش هم متحرک است یا نه؟ اگر متحرک باشد محرک میخواهد یا نه؟ و اگر بخواهد محرک او چه کسی خواهد بود و همچنین سخن در آن محرک پیش میآید و همچنین ...!! و آن گهی این همه چرا در حرکتند؟ اگر احتیاج نباشد حرکت نیست، احتیاج به همه چیست؟ آیا همه را یک حاجت است و یا دارای حاجتهای گوناگونند؟ و چون احتیاج است عجز و نقص است که به حرکت به دنبال کمال میروند و در پی رفع نقص خودند، آیا این همه موجودات مشهود ما ناقصاند و کامل نیستند؟ چرا ناقصاند؟ کاملتر از آنها کیست؟ و خود آن کمال چیست؟ و چون به دنبال کمال میروند ناچار ادراک عجز و نقص و احتیاج خود کردهاند، پس شعور دارند، توجه دارند، قوه دراکه دارند، حقیقتی دارند که بدین فکر افتادهاند. کودکان به مدرسه میروند و در حرکتاند، خواهان علمند، و به دنبال علم میروند، درختان رشد میکنند، پس در حرکتاند و به دنبال حقیقتی و کمالی رهسپارند. حیوانات همچنین شاید جمادات هم این چنین باشند که سنگی در رحم کوه، کم کم گوهری، کانی، گرانبها میشود. زمین را مینگرم، ستارگان را میبینم، بنیآدم را مشاهده میکنم، حیوانات جور واجور که به چشم میخورند درختهای گوناگون که دیده میشود، گلهای رنگارنگ که به نظر میآید، در همه مات و متحیر، با همه حرفهای بسیار دارم. هر گاه در مقابل آینه میایستم سخت در خود مینگرم و به فکر فرو میروم. که تو کیستی؟ و به کجا میروی؟ چه کسی تو را به این صورت شگفت در آورده است؟
در پیرامون همین حال و موضوع قصیدهای به نام قصیده اطواریه گفتم که برخی از ابیات آن این است:
من چرا بیخبر از خویشتنم؟ من کیم تا که بگویم که منم؟ من بدین جا ز چه رو آمدهام؟ کیست تا کو بنماید وطنم؟ آخرالأمر کجا خواهم شد؟ چیست مرگ من و قبر و کفنم؟ باز از خویشتن اندر عجبم؟ چیست این الفت جانم به تنم گاه بینم که در این دار وجود با همه هم دم و هم سخنم گاه انسانم و گه حیوانم گاه افراشته و گه اهرمنم گاه افسرده چو بو تیمارم گاه چون طوطی شکر سخنم گاه چون با قلم اندر گنگی گاه سحبان فصیح ز منم گاه صد بار فروتر ز خزف گاه پیرایه و در عدنم گاه در چینم و در ماچینم گاه در ملک ختا و ختنم گاه بنشسته سر کوه بلند گاه در دامن دشت و دمنم گاه چون جغدک ویرانهنشین گاه چون بلبل مست چمنم گاه در نکبت خود غوطهورم گاه بینم حسن اندر حسنم