صوفی ، صوفیه و تصوف 2
شریعت ، طریقت ، حقیقت
این اصول را عرفای شیعه نیز قبول دارند اما اختلافاتی با صوفیان دارند .
در تعریف این سه اصل عرفا می گویند : شریعت عبارت است از تصدیق پیامبر اکرم (ص) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط و حدودی که در شرع مقدس بیان شده است.
به عبارت دیگر تعبد و تسلیم در برابر انبیای الهی و اوصیای آن ها در تمام مسایل اعتقادی اخلاقی و عملی که از طریق کتاب و سنت برای انسان ها توضیح داده شده است «شریعت» است .
«طریقت» عبارت است از دست یابی به محتوا و حالت خاصی که از آن عمل انتظار می رود : یعنی سالک با بهره گیری از باطن و جان دستورهای دینی به روح خود تعالی می بخشد و حقیقت عبارت است از اینکه در این که سالک نه خود را می بیند و نه عبادت و بندگی اش را از عالم کثرت ها پا را فراتر گذاشته حقیقت واحده حاکم بر کل هستی را مشاهده می کند و در جهان هستی غیر صفات و اسمای الهی و مظاهر وجودی او چیزی نمی بیند حتی خود و فعل خود را ادراک نمیکند . در این صورت است که معنی (لااله الا هو کلی شی هالک الا وجهه)(سوره قصص آیه 88 «هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات پاک او فانی می شود »را به خوبی می شناسد و سیر (ولله المشرق و المغرب اینما تولو فثم وجه اله )سوره بقره آیه 115 :«شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو کنید خدا از آن جاست »)
را می یابد و آنچه در آیه شریفه (کل من علیها فان و یبقی وجه رکب ذوالجلال و اکرام (سوره رحمن آیات 26-27 «تمام کسانی که روی آن زمین هستند فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند »)نهفته است را ادراک می کنند .
به عنوان مثال : در نماز آنچه از مقدمات شرایط واجبات و ارکان در رساله های عملیه آمده که مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تکلیف و ترک عمدی آن موجب فسق و چه بسا به عنوان کفر تلقی می شود شریعت نامیده شده است .
در پس این ظواهر ، باطنی در کار است که بیان کیفیت و کمیت آن از عهده ساله های عملیه ساخته نیست . میزان اخلاص حضور قلب حال و هوای عبادت و بندگی به گونه ای که حلاوت و لذات آن را احساس کند و جمعاً مسایلی که شخص را به خدا نزدیک می کند و به روح او عروج می بخشد طریقت نامیده می شود .
گاهی چند نفر در یک صف نماز می خوانند که همه از نظر رعایت شرایط ظاهری در یک سطح قرار دارند ولی فاصله ارزش نماز آن ها در نزد خدا از زمین تا آسمان است مضمون روایتی از رسول خدا (ص) در محجه البیضا ج 1 ص 341.
اما «حقیقت» نماز این است که نمازگزار به معنی واقعی کلمه انقطاع از غیر برای او حاصل شود . و هیچ چیزی را غیر حق متوجه نشود اما
از نظر صوفیه : یک صوفی اول م لزم به انجام اعمال شریعت است طریقت در تصوف سر سپردن به قطب است که راهش از شریعت بخاطر امکان اختلاف و تضادشان با همدیگر جداست و در حقیقت که همان مرتبه فنا است صوفیان معتقدند که انسان دیگر نیازی به انجام اعمال شریعت ندارد چون مقصود خود رسیده است این استغنای از شرع به دو گونه در این مراحل رواج دارد .
استغنای بدایتی : استغناء در مسیر طریقت که برای همه امکان دارد .
استغنای نهایتی : رسیدن به حقیقت و مقام قرب که برای همه امکان ندارد .
استغنای بدایتی :
چون ولی و مرشد کامل است و دخل و تصرف در همه امور می تواند بکند در شرع هم می تواند دخالت کند و ولایت مطلقه کلیه الهیه دارد صلاح می داند که شما فلان کار یا نماز را نخوانید که استغنای بدایتی است یعنی بی نیازی از شرع در طی طریق چون به زعم صوفی ها شارع به آنها گفته است .
استغنای نهایتی :
صوفی ها معتقدند چون به حقیقت رسیدی نیازی به شریعت نیست چرا که هدف از عبادت ،رسیدن به حقیقت بود .
صوفی معتقد است که در طی این طریق الزامی بر انطباق دستورات قطب با شرع نیست و مخالف با شرع هم باشد بحثی نیست دو تن از کسانیکه این بحث را تئوریزه کردند مولوی و شخی محمود شبستری هستند .
مولوی در مقدمه دفتر 5 مثنوی :
شریعت همچو شمع است ره می نماید و بی آنکه شمع بدست آوری راه رفته نشود چون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است وجهت این است که گفته اند (که گفته ؟ معلوم نیست )
لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع (یعنی وقتی حقایق ظاهر شد احکام (شریعت )باطل می شود)
ادامه حرفهای مولوی :
حاصل آنکه شریعت هم چون علم کیمیا آموختن است از استاد یا کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیامالیدن است وحقیقت، زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را می دانیم (علماء را می گوید) و عمل کنندگان به علم کیمیا شادند که ما چنین کارهایی می کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم یا مثلا شریعت همچون علم طبی آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقیقت صحبت ابدی یافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمی از این حیات می برد شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند .
علت علنی مطرح نکردن این بحث ها توسط صوفی ها در طول تاریخ حمله علمای اهل تسنن و تشیع به آنها بود .
شبستری در گلشن راز :
بود هستی بهشت ، امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ
تو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکم مذهب و کیش
عین القضاه خمدانی نیز در تهمیدان ص 350 و 351 میگوید :
از نظر صوفیه حکم شریعت تا آنجاست که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است اما کسیکه قالب را بار گذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد آنکس که تبدل الارض غیر الارض او را کشف شده باشد که زمین همان زمین نیست .
قلم امر و تکلیف از او برداشته شود که
لیس علی الخراب خراج
در ما لیت بر زمین خرابه مالیاتی نیست
چون این اعتقاد صوفیه با قران و سنت مخالف بود سعی کردند دلایلی برای توجیه آن بیاورند یکی از مهمترین آیاتی که به آن استناد می کنند آیه شریفه و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین است .(یعنی یعنی پروردگارت را عبادت کن تا زمان رسیدن به یقین ) در حالیکه طبق نظر همه مفسرین شیعه و بسیاری از مفسرین سنی منظور از یقین اینجا مرگ است در هیچ کجای زندگی ائمه نیز ما شاهد ترک عبادات نیستیم .
از نظر شرع هر انسان مکلفی باید در همه حالات اعمال دینی خود را انجام دهد مگر اینکه دو شرط از وی ساقط شود .
1- عقل
2- اختیار (و شاید صوفیان در اینجا بخاطر کارهای خلاف شرعشان یا عقلشان زائل شده و یا اختیارشان را به شیطان داده اند ) کسان دیگری از صویه نیز سعی کردها ند به شیوه های گوناگون این مساله را توجیه کنند نور علیشاه ثانی قطب دوم فرقه صوفی گنابادی می گوید :
صوفی موحد است و موحد غیر محدود است و مذهب در حد است و صوفی رو به بی حدی است . صالحیه حقیقت 233:
و باز ادعا میکند :
پس از یقین عبودیت نیست ربوبیت است و تکلیف نیست . حقیقت 411.
اما علما وفقهای بزرگ و عرفای بنام شیعه این تفکر صوفیه را زیر سوال برده و به شدت به ان حمله کرده اند :
عارف بزرگ ملا حسینقلی همدانی می فرماید :
«مخفی نماناد بر برادران دینی که به جز الزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلمات و لحظات و غیر ها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاه نیست و به خرافات ذوفیه اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است کما هو داب الجهال و الصوفیه خذ لهم الله راه رفتن لا یوجب الا بعدا ...(برنامه سلوک در نامه های سالکان ص 97)»
علامه بحر العلوم نیز فرموده اند که :
«پس هر که را بینی که دعوای سلوک کند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جمیع احکام ایمان در او نباشد و قدر سر مویی از صراط مستقیم شریعت حقه انحراف نماید او را منافق میدان ، مگر آنچه به عذر یا خطا و نسیان از او سر نزند . هم چنان که جهاد دوم ، جهاد اکبر است نسبت به جهاد اول (اشاره به توضیح خاص ایشان درباره حدیث مشهور رسول اکرم (ص) در باب جهاد اکبر و اصغر )، هم چنین منافق این صنف منافق اکبرند و انچه از برای منافقین در صحیفه الهیه وارد شده حقیقت آن برای ایشان به وجد اشد ثابت است .(رساله سیر و سلوک منسوب به سید بحر العلوم به کوشش رضا استادی ص 66)»
بیانی از عارف و اصل امام خمینی (قدس سره)
«و بالجمله کشفی اتم از کشف نبی ختمی (ص) و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهند بود پس ترکیباب بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است . باید رها کرد پس از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج سلوک و سالک است و پس از وصول سالک مستغنی از رسوم گردد امر باطل و بی اصل و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است نعوذ بالله منه »
حکیم عارف میرزا مهدی الهی قمشه ای پس از وصف حال عارفان راستین و شمارش مصادیق زیادی از انان نوشته است :
«اگر معنی صوفی و تصوف عبارت از ادعای دروغ مقام ولایت است و نیابت خاصه به هوای نفس و حب ریاست و خرقه بازی و سالوسی و ریا ودکان داری و فریب دادن مردم ساده لوح و تشکیلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخیلات بر مردم زود باور به داعی کرامات دروغ که عارف به راستی می گوید »
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
تا بالنتیجه از لذات حیوانی و شهوت دنیوی کاملا برخوردار گردند و به افسون و فریب جمعی را گرد خود به نام فقر و درویشی و ارشاد جمع کرده و دکانی از آیات واخبار عرفانی و گفتار نظم و نثر بزرگان حکما و علمای ربانی باز کنند و حرف مردان خدا را بدزدند برای متاع دکان خود ....
... گر این است معنی صوفی صد نفرین حق بر این مردم باد که بدنام کنندگان نکونامان عالمند.
اعتذار ابلیس یا حب شیطان
یکی دیگر از اعتقادات صوفیان مساله دفاع از شیطان است .
اولین کسی در تصوف حلاج به دفاع از شیطان پرداخت او دلیل سجده نکردن بر آدم را شدت توحید او معرفی نمود .
حلاج میگوید : موسی با ابلیس درعقبه طور به هم رسیدند موسی گفت : چه منع کرد تو را از سجود ؟
ابلیس گفت : دعوی من معبود واحد را و اگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی ، زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند : انظر الی الجبل (اعراف /143) بنگریدی (فوری برگشتی ) و مرا ندا کردند هزار بار اسجد لآدم و سجده نکردم . شرح شطحیات ص 58
و یا میگوید : صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است. به آتش بترسانید ابلیس را از دعوی خود بازنگشت فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی باز نگشت .
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود ادعای ربوبیت کرد (الطوامیس 51)
و بعدها کار به جایی رسید که ابولقاسم گورکانی از سران متصوفه شیطان را سید الموحدین نامید .
شاهد بازی
یکی دیگر از انحرافات متصوفه است ...
اوحد الدین کرمانی و ابوحلمان دمشقی در از شاهد بازان مشهور صوفیه بوده اند : در الانس ص 588 آمده است که :
اوحد الدین کرمانی از مشایخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود ، چون در سماع گرم شد پیراهن مردان چاک کرد و سینه به سینه ایشان باز می نهاد .
بویزه این عمل درسماع رواج بسیار داشت . روزبهان بغلی شیرازی می گوید : در مجمع سماع به جهت ترویج قلوب به سه چیز احتیاج است : روایح طیبیه ، وجه صبیح (صورت زیبا ) ، و صوت ملیح (اوراد الاحباب ص 207)
اوحد الدین کرمانی می گوید :
بی آب بود سماع کان بی ساز است آتش درزن به هر کجا غماز است
باد است سماعی که در او شاهد نیست خاکش به سر هر که نه شاهد باز است
(سماع عرفان مولوی ص 49)
توجه : هر چند اعتقادات و انحرافات صوفیه بسیار زیاد است ولی در این بخش و جزوه مختصر به همین اندازه بسنده میکنیم .
سر مگو یا راز نهانی:
معمولا تمام درویشان معتقد به سر مگو یا راز نهانی هستند. مقصود آنها همان مساله وحدت وجود است.
وحدت وجود از مسایل بسیار دقیق فلسفه است که بربرهانهای دقیق و محکم استوار است و کتابهای عرفانی نیز وحدت شخصی وجود را پذیرفته اند و صحیح نیز میباشد، اما اگر کسی به دقت کتابهای فلسفه و عرفانی را نزد استادی توانا نخوانده باشد هرگز به عمق این مساله نخواهد رسید و اشتباه در فهم این مساله چیزی جز پذیرفتن کفر صریح نیست، زیرا این مساله همان صراط مستقیمی است که از مو باریکتر است و ذره ای انحراف در آن سبب سقوط در وادی ضلالت و گمراهی است.
و ما در میان صوفیه و بلکه رهبرانشان کسی را سراغ نداریم که دقیقا به مساله فلسفه و عرفان آشنا بوده و مساله وحدت وجود را با تمام ظرافتهایش فهمیده باشد. به همین جهت آنان با مطالعه چند کتاب عرفانی و بدون آگاهی از عمق آن طبق تصورات غلطی که پیدا کرده اند به وحدت وجود به معنای حلول یا اتحادی آن معتقد شده اند.
وحدت ادیان:
یکی از نقاط ضعف صوفیه بی تفاوتی آنان در برابر ادیان تحریف یا نسخ شده می باشد.به طوری که آنان حتی بت پرستی هندوها را نیز می پذیرند.و چون معتقد به صلح کل هستند تولی و تبری را رها کرده و هیچ کس یا هیچ دینی را رد یا انکار نمی کنند.و هیچ عقیده ای را غلط نمی شمارند.یعنی در دین خود غیرت و تعصب ندارند.و عجیب تر آنکه لعنت یزید حتی شیطان را نیز جایز نمی دانند.
نمونه ای از رسوائی صوفیان
قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند.
بزرگترین معجزه قرن به تحقق پیوست، فریادهای اسلامخواهی و انقلابی مردم مسلمان ایران نظام طاغوتی شاهنشاهی را سرنگون و پرده از چهرههای تزویر و خیانت زدوده شد. سناگویان طاغوت و نوکران حلقه به گوش آمریکا از انقلابیون و مجاهدان فی سبیل الله مشخص گردیدند. آنان که از شریعت و طریقت سخن میگفتند معلوم شد که حقیقتشان چیزی جز نوکری طاغوت و حمایت از ظالمان و ائمه کفر نیست
در اینجا نمونههای از عملکرد روحانیت شیعه در برابر دستگاه طاغوت را بیان کرده تا خواننده عزیز خود به داوری نشسته و آن را با عملکرد خانقاهیان و مدعیان رهبری طریقت مقایسه نماید.
در ایام سیاه ستمشاهی ـ که جوانان و علمای راستین اسلام به عنوان زندانی سیاسی در زندانهای طاغوت شکنجه میشدند ـ خانقاه بیدخت سالروز تولد شاه و تاجگذاری او را جشن میگرفت، و روز 21 فروردین و 15 بهمن هر سال مجلس دعا برای طاغوت زمان محمدرضا شاه گرفته و پیامهای تبریک و تلگراف میفرستادند.
اما روحانیت گناباد ـ و من جمله نویسنده کتاب ـ به دنبال خدمت به مردم و پرهیز از سناگویی شاه بودند، به طوری که در اکثر روستاها از هر کس سؤالی درباره مسجد و حمام، حسینیه یا کتابخانه میشد مردم پاسخ میدادند: روحانیت گناباد و مخصوصاً حاجی مدنی با پول و کمک مردم این بناهای خیریه را ساختهاند.
خانقاه بیدخت نیز به جای خدمت به مردم به دنبال آن بود که به هر طریقی که امکان دارد مرا در یکی از جلسات دعا برای شاه برده تا موقعیت اجتماعی و مردمی مرا لکهدار نمایند، زیرا مردم چنان نفرتی از شاه داشتند که هر کس در جلسات مربوط به او شرکت میکردند به طور کلی آبرو و شخصیت اجتماعی خود را از دست میداد.
آری نه تنها رهبران خانقاه افتخار ـ و بلکه بهتر بگویم لکه ننگ نوکری و سناگویی شاه را داشتند بلکه تلاش میکردند تا دیگران را نیز در این ننگ سهیم گردانند، بنده همیشه قبل از فرا رسیدن روزهای جشن یا دعا برای شاه به مسافرت میرفتم.
اما یکسال بر اثر آنکه 21 فروردین مسادف با یازدهم محرم بود نتوانستم مسافرت بروم. عصر روز عاشورا نیز آقای هوسمی که فرماندار بود، و رئیس شهربانی آقای شیخالاسلامی، و رئیس ژاندارمری آقای جوانمرد و آقای دیمی رئیس اداره اوقاف پای منبر بنده در حسینیه گناباد آمده و پس از سخنرانی تقاضا کردند که فردا صبح مجلس دعا برای شاه در مسجد جامع منعقد است و شما نیز شرکت کنید، فرماندار اضافه نمود که: چون جلسه دعا برای شخص اول مملک است باید شرکت کنید.
بنده عذرخواهی کرده که چون من نماینده حضرت آیه الله شاهرودی و حضرت آیه الله میلانی هستم نمیتوانم شرکت کنم. سپس با صدای صلوات مردم که برای نماز جماعت صف بسته و منتظر بودند رفع مزاحمت شد و برای اقامه نماز به جایگاه رفتم.
پس از نماز آن چهار نفر دوباره آمدند و گاهی با اسرار و تشویق و گاهی با ارعاب و تهدید از من خواستند که در مجلس فردا شرکت کنم. اما بنده در برابر تمام سخنان آنان مقاومت کردم تا آنکه با نا امیدی بیرون رفتند.
فردا صبح فرماندار، برادرم را به فرمانداری احضار و به وی گفته بود: دیشب حاجی مدنی ـ برادرت ـ آبروی مرا پیش آن دو افسر برده و صریحاً گفت به مجلس دعا برای شاه نمیآیم. باید پیش آنان قبول میکرد اما بعد در آن مجلس شرکت نمیکرد و عذری را ذکر میکرد. برادرم در پاسخ گفته بود: باید شما با روحیات برادر من آشنا میبودید و چنین تقاضایی از او نمیکردید.
کانون فساد در روستای خیبری
دولت طاغوت برای ترویج فساد و دور کردن مردم از دین یک کانون فسادی را در روستای خیبری پدید آورده بود. یک خانواده فاسدالاخلاقی را نزدیک محل اسکان مؤلف کتاب سکونت دادند و ارازل و اوباش حتی در روز به سراغ دختر و زن این خانواده میآمدند، به این وسیله احساسات مذهبی مردم جریحهدار گشته به فرمانداری و دادستانی شکایت نمودند اما پاسخ مقامات رسمی این بود که: خود فروشی آزاد است!
وقتی مردم مسلمان روستا احساس کردند که عفت عمومی در خطر است به جهت نهی از منکر به آن کانون فساد حمله کرده و آن دو زن فاسد را از روستا بیرون نمودند، آنان نیز به ژاندارمری شکایت نموده و در نتیجه عدهای از مردم محترم روستا بازداشت و زندانی شده و آن دو زن فاسد را نیز روبروی ژاندارمری اسکان دادند. دوران زندان اهالی روستا 47 روز طول کشید، و چون عدهای از بستگان بنده جزو زندانیان بودند آقای سروان باغبانزاده صریحاً به من گفت که شما با یک مجلس دعا برای شاه میتوانستید اینان را آزاد کنید. گفتم من اهل دعا برای شاه نیستم، پاسخ داد: بنابراین آنان در زندان خواهند ماند. سرانجام کاری که برای رضای الهی بود موفق شد و زندانیان با سرافرازی و انجام فریضه نهی از منکر و با ناامیدی طاغوتیان از زندان آزاد شدند.
در طول مدتی که این کانون فساد در این روستا پدید آمد و مردم به دادستانی شکایت نمودند و طول مدت زندان مردمی که نهی از منکر کرده بودند خانقاه و خانقاهیان هیچ عکسالعملی نداشته و گویا حادثهای پیش نیامده بود. بلکه در تمام این مدت رهبران خانقاه با فرمانداری و ژاندارمری کاملاً صمیمی بود، و در برابر این تجاوز به عفت عمومی و گناه علنی هیچ حرکتی انجام ندادند، و گویا در شریعت آنان این اعمال گناه نیست یا آنکه طریقت آنان سرپوشی بر این منکرات و مخالفتهای علنی با شریعت میباشد.
اخراج ایرانیان از عراق
ایامی که حزب بعث عراق عده زیادی از ایرانیان را با وضع رقتباری از عراق اخراج کرده بود، عمال رژیم پهلوی از این فرصت به نفع شاه استفاده میکردند، در شهرستانها مردم را برای اعلام انزجار از عمل رژیم عراق و به اسم حمایت از مردم محرومی که از عراق اخراج شدهاند، جمع مینمودند و به دعا و ثناگویی شاه میپرداختند.
در آن ایام یک روز سرگرد فارابی نزد من آمده و گفت: از اوضاع عراق که اطلاع دارید، بعثیان چقدر جنایت انجام داده و ایرانیان را از عراق اخراج کردهاند و در اکثر شهرهای استان خراسان اجتماعی برای ابراز انزجار از حزب بعث تشکیل شده است، و خوب است که گناباد نیز از قافله عقب نماند.
گفتم: بنده از شرکت در آن اجماع معذورم، زیرا در ساواک از من تعهد گرفتند که در سیاست دخالت نکنم. پاسخ داد: این ربطی به سیاست ندارد. اما من عذر آورده و گفتم: حزب بعث عراق و حمایت از شاه جریانات سیاسی هستند در نتیجه در اثر مخالفت بنده سایر روحانیان گناباد نیز مخالفت کرده و اصلاً چنین اجتماعی در گناباد منعقد نگردید.
تصادف و مصدوم شدن فرماندار
آقای افراسیابی فرماندار گناباد در مسیر طبس تصادف نمودندو در بیمارستان فردوس و سپس در بیمارستان بیدخت بستری شد. به مجرد وقوع این حادثه رهبران خانقاه برای خوشخدمتی به طاغوت از اولین کسانی بودن که به عیادت او رفته تا از کاروان عقب نمانند. اما روحانیت متعهد گناباد به جهت تبری از عمال طاغوت علی رغم همه فشارها و تهدیدات از فرماندار عیادت نکردند.
یک روز سرهنگ شیخالاسلامی رئیس شهربانی به من زنگ زد که فرماندارتصادف کرده و در بیمارستان بستری است، و آقای سلطان حسین تابنده با آنکه در مسافرت بود فوراً به بیدخت آمده و صبح زود در بیمارستان از فرماندار عیادت نمود. پاسخ دادم که: وقت نکردم. اما او گفت: وقتی داشتی اما نمیخواستی از او عیادت کنی، زیرا وقتی یک شخص بهائی تازه مسلمان به نام مسیحالله رحمانی در بشرویه از دنیا رفت وقتی داشتی که در مجلس ترحیم او حاضر شوی، اما وقت نداشتی که در گناباد از فرماندار عیادت کنی!
خانقاهیان و انقلاب اسلامی
قطبهای خانقاه سالیان متمادی به اسم حقیقت مردم سادهلوح را گرد خود جمع کرده بودند، ولی در جریان انقلاب اسلامی کوس رسوایی حقیقت خود را آشکار کردند. در کتاب«بیدخت را بشناسیم» آمده است: دراویش بیدخت دوش به دوش سایر مردم در راهپیماییها شرکت داشتند. («بیدخت را بشناسیم»، ص 72)
برای روشن شدن درستی یا نادرستی ادعاهای کتاب فوق نمونههایی از عملکرد دراویش را ذکر میکنیم:
ادامه دارد ...
ادامه دارد ...
.: امکان دارد برخی لینکهای مرتبط هنوز فعال نشده باشند و در آینده فعال خواهند شد :.
لینکهای مرتبط: