.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام
.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام

اثبات ولایت امیرالمومنین توسط آیه 55 سوره نساء

یـا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنـازَعْتُمْ فِی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا  

      

    

اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را; و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوا الامر [= اوصیاى پیامبر] را. و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. «سوره نساء، آیه 59» 

      

    

دور نماى بحث 

      

آیه فوق ـ که نام دیگر آن «آیه اطاعت» مى باشد ـ یکى دیگر از آیاتى است که بروشنى بر ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) دلالت دارد و نقطه اصلى بحث در این آیه، جمله «اولى الامر» است، که نظریّات مختلفى پیرامون آن مطرح شده است; بیان و شرح و نقد این نظریّات خواهد آمد.

    

شرح و تفسیر

    

اولوا الامر چه کسانى هستند؟

     محدوده اطاعت از اولوا الامر

«یـا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُواالرَّسُولَ وَاُولِى الاَمْرِ مِنْکُمْ» ـ خداوند متعال در این قسمت از آیه شریفه، که خطاب به تمام مؤمنان به اسلام در سراسر عالم و در همه زمانها تا روز قیامت است، اطاعت مطلق و بى چون چرا از سه کس را بر مؤمنان لازم و واجب شمرده است:

    

نخست اطاعت از خداوند و سپس اطاعت از پیامبرش و سوم اطاعت از اولى الامر.

    

«فَاِنْ تَنـازَعْتُمْ فِی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ» ـ در قسمت دوم آیه، مرجع مسلمانان را به هنگام اختلافات و منازعات مشخّص مى کند، گویا یک سیستم قضائى مستقلّى را براى آنها پایه گذارى مى کند; مى فرماید: اگر در چیزى نزاع و اختلاف داشتید در مورد آن از خداوند و پیامبرش داورى بطلبید و مسائل اختلافى خویش را در نزد بیگانگان از اسلام مطرح نکنید.

    

با توجّه به این که قید ایمان به خدا و آخرت آمده است، معلوم مى شود که مسلمانانى که در مسائل اختلافى به غیر منابع و محاکم اسلامى رجوع مى کنند مؤمن به خدا و آخرت نیستند.

    

نکته قابل توجّه دیگر این که: در صدر آیه و در ردیف کسانى که اطاعت از آنها واجب شمرده شده، نام اولى الامر به چشم مى خورد; ولى در ذیل آیه، که مرجع دعاوى و داورى را معیّن مى کند، اولى الامر نیامده است، این مطلب، یکى از سؤالات مهمّى است که در تفسیر آیه شریفه فوق مطرح مى باشد و انشاء الله در مباحث آینده پیرامون آن بحث خواهیم کرد.

    

«ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا» ـ این جمله در حقیقت تعلیل دو جمله قبل است.

    

چرا مؤمنان باید از خدا و پیامبر و اولى الامر اطاعت کنند؟

    

چرا در منازعات و اختلافات، داورى غیر از خدا و رسولش انتخاب نکنند؟

    

زیرا این کار براى مؤمنان بهتر و عاقبت و سرانجامش خوشتر و نیکوتر است. 

      

    

     نظرات مختلف پیرامون اولوا الامر

گره اصلى آیه و نقطه مبهم آن، جمله فوق است. اگر مشخّص شود که منظور از اُولواالامر کیست، تفسیر آیه واضح و روشن خواهد شد. بدین جهت مفسّران به گفتگو پیرامون مصداق اولواالامر پرداخته اند و نظریّات مختلفى، بالغ بر هفت نظریّه، ارائه کرده اند.

    

سؤال : قبل از پرداختن به نظریّات مفسّران پیرامون معناى اولواالامر، پاسخ یک سؤال، که در فهم معناى «اولواالامر» نیز دخالت زیادى دارد، باید روشن شود و آن این که: آیا اطاعت از اولوا الامر مقیّد به قیود و مشروط به شرایطى است، یا اطاعت از او همانند اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب است؟ به تعبیر دیگر، آیا اطاعت از اولوا الامر از نظر زمانى، مکانى، و غیر آن، مقیّد است، یا در هر زمان و مکان و تحت هر شرایطى لازم است؟

    

پاسخ : ظاهر آیه شریفه این است که اطاعت از اولواالامر مطلق است و مقیّد به هیچ قید و مشروط به هیچ شرطى نیست. به تعبیر دیگر، اطاعت از اولى الامر در این آیه مقیّد به عدم اشتباه و خطاء اولواالامر نشده است و به تعبیر سوم، همانگونه که اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب شمرده شده است، اطاعت از اولى الامر که در ردیف آنها قرار گرفته، نیز به صورت مطلق واجب است; بنابراین، بناچار باید اولى الامر معصوم باشد، چون اطاعت بى قید و شرط جز از معصوم ممکن نیست; زیرا نمى توان به صورت بى قید و شرط از شخصى که خطا و اشتباه مى کند، اطاعت و پیروى نمود. بدین جهت ما معتقدیم که اگر قاضى در صدور رأى خطا کند و طرف دعوى یقین به خطاى قاضى در صدور رأى داشته باشد، به صرف رأى او نمى تواند ذى نفع گردد و طرف مقابل خود را محکوم کند.

    

حتّى مراجع تقلید، که پیروى از آن بزرگواران بر مقلّدین آنها لازم است، اگر خطایى بکنند در آن مسأله قابل پیروى نیستند، مثل این که رؤیت ماه براى مرجع تقلیدى در شب سى ام ماه مبارک رمضان ثابت نشود و حکم کند مردم روز سى ام را روزه بگیرند، ولى برخى از مقلّدین با چشم خود ماه شوّال را در شب سى ام ببینند، در اینجا این دسته از مقلّدین نمى توانند از مرجع خویش پیروى کنند و روزه بگیرند، بلکه باید روزه خود را بخورند، چون معتقدند مرجع تقلیدشان در این مسأله خطا کرده است.

    

بنابراین، اطاعت مطلق و بى چون و چرا، تنها از معصومین جایز است و نسبت به غیر معصوم جایز نیست و از آنجا که خداوند اطاعت از اولى الامر را بصورت مطلق لازم کرده، نتیجه مى گیریم که اولى الامر باید معصوم باشد. 

      

    

     تفسیر آیه در سایه روایات

در مورد تفسیر اولوا الامر ـ همانگونه که گذشت ـ نظریّات مختلفى است، که به چند نمونه آن اشاره مى کنیم:

    

1ـ منظور از اولوا الامر زمامداران جامعه هستند ـ هر کسى به هر شکلى زمامدار جامعه اسلامى شود و زمام امور مسلمین را به دست گیرد، او «اولوا الامر» خواهد شد و باید بدون قید و شرط اطاعت شود، حتّى اگر با زور شمشیر و بدون خواست و اراده مردم حاکم گردد و فاسق ترین افراد باشد! بنابراین، امثال مغولها و چنگیزها هم اگر مسلّط بر جامعه اسلامى شوند، اطاعتشان واجب است!

    

تعداد قابل ملاحظه اى از دانشمندان اهل سنّت طرفدار این نظریّه هستند.

    

ولکن آیا هیچ عقل سلیمى این سخن را مى پذیرد؟

      

    

مگر خداوند پیامبرش (صلى الله علیه وآله) را براى اقامه قسط و برپایى عدل و داد(1) نفرستاده است؟ پس چگونه شخصى ظالم مى تواند جانشین پیامبر گردد و ریشه عدالت و قسط را بسوزاند؟

    

چنین تفسیرى از اولوا الامر با کدام یک از برنامه هاى سازنده و امید بخش اسلام سازگار است؟ آیا گویندگان این سخن حقیقتاً معتقدند که اگر حاکم ظالمى با زور شمشیر بر جامعه اسلامى مسلّط شد و تمام ارزشهاى اسلامى را زیر پا نهاد، منکرات را علنى کرد، معروف را از بین برد، واجبات الهى را پرده درى کرد، باید به چشم اولوا الامر و جانشین پیامبر به چنین انسان ظالم و منحرف و کافرى نگاه کرد و بى قید و شرط از او اطاعت کرد؟!

    

متأسّفانه جواب این آقایان مثبت است و افراد فاسد و ظالمى، چون معاویه و پسرش را اولوا الامر دانسته اند!

    

اى کاش هیچ یک از دانشمندان مسلمان چنین تفسیرى براى آیه ذکر نمى کردند.

      

 

    

2ـ برخى دیگر از مفسّران عقیده فوق را مردود دانسته و معتقد به عصمت اولوا الامر شده اند ـ و از آنجا که انسانها غالباً خطا کار و غیر معصوم هستند، بنابراین مراد از اولواالامر «کلّ جامعه اسلامى» است و روشن است که «امّت اسلامى» از عصمت برخوردار است و امکان ندارد تمام مردم مسلمان خطا کنند. هر چند تک تک افراد جامعه خطا کارند! بنابراین، همانگونه که اطاعت از خدا و رسول (صلى الله علیه وآله) لازم است، پیروى از امّت اسلامى نیز واجب است!

    

ولکن در جواب این نظریّه عرض مى کنیم که: چگونه مى توان نظریّه مجموعه امّت اسلامى را در مسئله اى تحصیل کرد و به دست آورد؟ آیا به دست آوردن آراء و نظریّات تمام امّت اسلامى لازم نیست؟ اگر گفته شود نظریّه تک تک مسلمانان لازم نیست، بلکه مسلمانان نمایندگانى انتخاب مى کنند و اتّفاق و اجماع نمایندگان امّت اسلامى کافى است. مى گوئیم: آیا به دست آوردن اتّفاق آراء، حتّى از نمایندگان امّت اسلام (نه همه مسلمانان) امکان پذیر است؟

    

غالباً تحصیل اتّفاق آراءِ حتّى نمایندگان امّت اسلامى نیز امکان پذیر نیست; اگر گفته شود که اتّفاق آراء لازم نیست، بلکه معیار اکثریّت است، هر گاه اکثریّت نمایندگان امّت اسلامى به مسئله اى رأى مثبت دادند، تبعیّت از آنها به عنوان اولواالامر لازم است! آیا حقیقتاً معناى اولى الامر اکثریّت نمایندگان امّت اسلام است؟

    

3ـ برخى پا را از این فراتر نهاده اند و بر اثر خودباختگى در برابر فرهنگهاى بیگانگان، دموکراسى غربى را مصداق اولوا الامر شمرده اند!

    

آیا این گونه نظرها و تفسیرها، تفسیر به رأى نیست؟! آیا اینها پیشداوریهاى تحمیل شده بر قرآن نمى باشد؟! آیا این برداشتها کم لطفى به قرآن نیست؟!

    

گذشته از همه اینها، دموکراسى غربى آش دهان سوزى نیست! آنها خود نیز قبول دارند که چیز ایده آلى نیست و از بابت ناچارى و اضطرار به آن پناهنده شده اند، چون در شرایط فعلى اگر به دموکراسى غربى پناهنده نمى شدند گرفتار بدتر از آن مى شدند و از باب پیاده کردن «اقلّ الضّررین» آن را عملى کردند و گرنه کدام انسان عاقلى مى پذیرد که از مجموع 100% مردم یک کشور، 50% در انتخابات شرکت کنند و 26% به یک نفر و 24% به شخص دیگرى رأى دهند، آنگاه منتخب 26% مردم، حاکم بر 100% مردم شود! آیا این عدالت است!؟

    

خود باختگان در مقابل دموکراسى غربى، آمریکا را مهد این مطلب مى دانند و خوشبختانه با افتضاح و رسوایى اخیر، که در جریان انتخابات آمریکا پیش آمد، ماهیّت حقیقى این نوع دموکراسى براى همگان روشن و هویدا شد. آنها که تمام صنعت و ادارات و کشور خود را با سیستم هاى کامپیوترى اداره مى کنند بر سر شمارش ده الى پانزده هزار برگه رأى دعوى دارند، که آیا آن را با دست بشمارند و یا با کامپیوتر محاسبه کنند! این دعوى چه معنى دارد! کارى که به هر شکلى انجام دهند نهایتاً در یک روز به اتمام مى رسد، چقدر دعوى و گفتگو و اختلاف بر سر آن به وجود آمده، به گونه اى که گوش جهانیان را کر کرده است!

    

این گونه امور نشانگر بى اعتمادى مدّعیان دموکراسى و مردم سالارى به خویشتن و صنایع خویشتن است! دنیا باید بر این دموکراسى و انتخابات بخندد! و محقّقان باید این حادثه را موشکافانه بررسى کنند تا ماهیّت مدّعیان دموکراسى براى همه، مخصوصاً براى کسانى که آنجا را کعبه آمال خود مى دانند، روشنتر شود. و انصافاً که تفسیر اولوا الامر به دموکراسى خلاف ظاهر آیه شریفه، بلکه ظلم و ستمى بزرگ به قرآن مجید است.

      

 

    

4ـ نظریّه تمام علماى شیعه این است که اولواالامر باید معصوم باشد و نمى تواند بیش از یک فرد در هر عصر و زمانى باشد. و آن شخص در عصر پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پس از او ائمّه یازدهگانه(علیهم السلام) مى باشند.

    

توضیح بیشتر : الف ـ همانگونه که گذشت، اولوا الامر به مقتضاى آیه شریفه،

    

و به تعبیر سوم، تقوى مراتب مختلفى دارد; یک مرحله آن پرهیز از گناهان کبیره است، به گونه اى که اگر هم اتّفاقاً مرتکب شود فوراً از آن توبه مى کند; در مرحله دیگر علاوه بر این که گناهان کبیره را انجام نمى دهد، از گناهان صغیره نیز اجتناب و خوددارى مى کند و در صورت ارتکاب توبه مى کند. مرحله سوم، که از دو مرحله قبل بالاتر است، این که علاوه بر ترک گناهان کبیره و صغیره، مرتکب مکروهات نیز نمى شود. مراتب تقوى به همین شکل بالا مى رود تا به اوج آن، یعنى عصمت مطلق از گناهان و خطاها و اشتباهات، مى رسد. بنابراین، عصمت، آن گونه که برخى گمان کرده اند، نوعى جبر نیست; بلکه عالیترین مرحله تقوى است.

    

ب ـ اولوا الامرِ معصوم ـ همانطور که شرح آن گذشت ـ کلّ امّت اسلامى یا علماء و اندیشمندان آنها به عنوان نمایندگان امّت اسلامى یا اکثریّت آنها نمى تواند باشد، بلکه باید شخصى خاص و فرد معیّنى باشد.

    

ج ـ از آنجا که عصمت یک قدرت معنوى و عالیترین مرحله تقوى است و این معیار براى انسانهاى معمولى و همه مردم قابل تشخیص نیست، اولوا الامر معصوم باید از ناحیه خداوند، یا پیامبر (صلى الله علیه وآله)، یا معصوم دیگرى، که عصمتش ثابت شده است، معرّفى گردد.

    

نتیجه این که: اوّلا : اولوا الامر باید معصوم باشد; ثانیاً : باید فرد خاص و معیّنى باشد; و ثالثاً : تعیین معصوم و اولوا الامر باید از سوى خداوند عالم باشد.

    

* * *

    

در اینجا باید به سراغ قسمت دوم بحث، یعنى روایاتى که در شأن نزول آیه وارد شده برویم و ببینیم که آیا در روایات مصداق اولوا الامر مشخّص شده و خداوند متعال، یا پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) چنین معصومى را تعیین نموده است؟

    


    

1 . این مطلب در آیه شریفه 25 سوره حدید آمده است. 

      

    

    

روایات مختلفى در معرّفى شخص معصوم مورد نظر در آیه «اطیعوا الله...» وجود دارد، که مهمتر از همه آنها «حدیث ثقلین» است.

    

طبق این حدیث، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در اواخر عمر شریف خویش فرمودند:

    

إِنّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ مـا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمـا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی... کِتـابَ اللهِ... وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی(1)

    

من از میان شما (به جهان آخرت) مى روم و دو چیز گرانبها و پر ارزش از خود به یادگار مى گذارم. نخست کتاب خدا قرآن مجید و دیگر اهل بیتم، تا زمانى که به این دو چنگ بزنید (و در سایه آن حرکت کنید) گمراه نمى شوید.

    

معناى حدیث این است که قرآن مصون از خطا و اشتباه است، بدین جهت کسى که در سایه آن حرکت کند مصون از خطاست، پس لابد اهل بیت هم باید معصوم از خطا و اشتباه باشند، تا این که تمسّک جویان به او هم مصون از خطا باشند و الاّ معنى ندارد که اهل بیت معصوم نباشند، امّا کسى که از آنها پیروى مى کند مصون از خطا باشد.

    

پس طبق این روایت، اهل بیت عصمت و طهارت معصوم هستند، و همانطور که در شرح آیه «اطیعوا الله...» گفتیم اولوا الامر باید یک فرد معصوم منتخب از ناحیه خدا باشد، پس لابد آن شخص ائمّه معصومین(علیهم السلام) یکى پس از دیگرى است.

    

 

        

1 . میزان الحکمه، باب 161، حدیث 917.

    

اهمّیّت حدیث ثقلین

    

حدیث ثقلین از احادیث بسیار مهمّى است که در موضوع ولایت و امامت، یا بى نظیر است و یا بسیار کم نظیر مى باشد. این حدیث از نظر دلالت بسیار قوى و روشن مى باشد و از نظر سند روایت متواترى است که در منابع عامّه و خاصّه (سنّى و شیعه) به صورت گسترده مطرح شده است. و از مجموع مصادر و منابع این روایت استفاده مى شود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) نه یک بار بلکه بارها این حدیث را فرموده اند. روایت فوق در منابع دست اوّل و معتبر شیعه («تهذیب الاخبار»، «الاستبصار»، «الکافى» و «من لا یحضره الفقیه»(1)) و اهل سنّت، که همان «صحاح ستّه» مى باشد، آمده است. صحاح ستّه عبارت است از:

    

1 ـ «صحیح بخارى»، که مهمترین کتاب در بین این شش کتاب است و نویسنده آن، بخارى، در سال 256 هـ . ق وفات یافته است.

    

2 ـ «صحیح مسلم»، که پس از صحیح بخارى، از اعتبار بیشترى برخوردار است. مؤلّف این کتاب، مسلم بن حجار، در سال 261 هـ . ق فوت کرده است. این دو کتاب را «صحیحین» و مؤلّفان آن دو را «شیخین» مى گویند.

    

3 ـ «سنن ابن داود»، تاریخ وفات ابن داود سال 275 هـ . ق است.

    

4 ـ «سنن تِرْمَذى»، ترمذى در سال 279 هـ . ق فوت کرده است.

    

5 ـ «سنن نَسائى»، او (نسائى) در سال 303 هـ . ق وفات یافته است.

    

6 ـ «سنن ابن ماجه»، «ابن ماجه» متوفاى سال 273 هـ . ق است.

    

تمام روایات کتابهاى شش گانه فوق از نظر اهل سنّت معتبر است، ولى تمام روایات معتبر آنها منحصر به این شش کتاب نیست، بدین جهت شخصى به نام «حاکم» کتابى به نام «مستدرک الصّحیحین» نوشته و روایات معتبرى که در «صحیح بخارى» و «مسلم» نیامده را جمع آورى کرده و در این کتاب آورده است.(2)

    

نویسنده این کتاب مى گوید: «تمام روایاتى که در مستدرک الصّحیحین آمده، با معیارهاى «بخارى» و «مسلم» در صحیحین منطبق است.»

    

روایت ثقلین در سه کتاب از کتابهاى هفتگانه فوق، یعنى صحیح مسلم، سنن ترمذى(3) و مستدرک الصّحیحین(4) آمده است; به روایتى که در صحیح مسلم آمده است توجّه کنید:

    

«یزید بن حیّان» مى گوید: به همراه «حصین بن سبرة» و «عمر بن مسلم» به نزد صحابى معروف پیامبر «زید بن ارقم» رفتیم، هنگامى که نزد او نشستیم، حصین به او گفت: اى زید بن ارقم! توبه افتخارات بزرگى دست یافته اى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را زیارت نموده اى، از او حدیث شنیده اى، در رکابش جنگیده اى، در پشت سر او نماز خوانده اى، براستى که این مفاخر بزرگى است! اکنون حدیثى از آنچه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده اى براى ما نقل کن.

    

زید بن ارقم گفت: سنّ من بالا رفته و بر اثر پیرى برخى از آنچه را از آن حضرت شنیده ام فراموش کرده ام. سپس حدیث زیرا را براى ما نقل کرد:

    

روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در صحراى غدیر خم به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ستایش پروردگار و بیان مواعظ و تذکّراتى فرمود:

    

أَیُّهَا النّـاسُ! فَإِنَّما أَنَا بَشَرٌ یُوشَکُ أَنْ یَأْتِیَ رَسُولُ رَبّی فَأُجِیبَ وَأَنَا تـارِکٌ فِیکُمْ ثِقْلَیْنِ أَوَّلُهُما کِتـابُ اللهِ فِیهِ الْهُدى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکِتـابِ اللهِ وَاسْتَمْسِکُوا بِه» فَحَثَّ عَلى کِتابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِیهِ» ثُمَّ قالَ: «وَأَهْلُ بَیْتی اُذَکِّرُکُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی...

    

اى مردم! من همچون شما بشرى هستم و مرگ من نزدیک است، آماده مرگ هستم; و من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم، یکى از آنها قرآن مجید است، کتابى که هدایت و نور است; کتاب خدا را چنگ بزنید و به آن تمسّک جوئید.

    

زید در ادامه مى گوید: پیامبر در مورد کتاب خدا مردم را تشویق و ترغیب کرد و سپس فرمود:

    

«و دیگرى اهل بیتم را در میان شما به یادگار مى گذارم»

    

و سپس سه بار فرمود:

    

«خداوند را در مورد اهل بیتم به خاطر داشته باشید.»(5)

    

علاوه بر سه کتاب فوق، روایت مزبور در خصائص نسائى نیز آمده است.(6) جالب این که، ابن حجر، که مردى بسیار متعصّب است و کتابى بر ضدّ شیعه به نام «الصّواعق المحرقه» نوشته و مطالب زیادى در آن کتاب علیه شیعه آورده، نیز روایت فوق را نقل کرده است!(7)

    

جالبتر این که ابن تیمیّه، بنیانگذار فرقه منحرف وهابیّت، در کتاب خویش «منهاج السّنّه» نیز روایت ثقلین را نقل نموده است!(8)

    

خلاصه این که، حدیث زیبا و پر معناى ثقلین، روایت متواترى است که در کتابهاى شیعه و اهل سنّت بطور گسترده نقل شده است.(9)

    

این مطلب نشان مى دهد که روایت مذکور اهمّیّت خاص و ویژه اى دارد، لهذا امام راحل، قدّس سرّه، وصیّتنامه تاریخى خویش را با این حدیث شریف شروع مى کند; چون او صرّاف سخن است و مى داند که این حدیث، روایت محکمى است که جاى هیچ گونه شک و تردید ندارد.

    

به وسیله حدیث ثقلین ثابت مى شود که اولوا الامر، ائمّه اطهار(علیهم السلام) هستند، که هر کدام در زمان خویش واجب الاطاعه بوده اند و پیروى از آنها بدون هیچ قید و شرطى لازم بوده است.

    

علاوه بر حدیث ثقلین، روایات خاصّ دیگرى نیز داریم، که در شأن آیه شریفه وارد شده است.

    

در اینجا به دو نمونه آن اکتفا مى کنیم:

    

1ـ شیخ سلیمان حنفى قندوزى در «ینابیع المودّة» صفحه 116، مى نویسد:

    

شخصى از امام علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) سؤال کرد: کمترین چیزى که انسان را از خطّ صحیح خارج مى کند و او را جزء گمراهان قرار مى دهد چیست؟ حضرت فرمودند: این که حجّت الهى را فراموش کند و از او اطاعت ننماید، هر کس از حجّت الهى اطاعت نکند گمراه است.

    

آن شخص دوباره پرسید: توضیح بیشترى بدهید، این حجّت الهى که اشاره کردید کیست؟

    

حضرت فرمود: همان کس که در آیه 59 سوره نساء، به عنوان اولوا الامر از او یاد شده است.

    

سؤال کننده براى بار سوم پرسید: اولوا الامر چه کسى است؟ لطفاً روشنتر بیان کنید.

    

امام در پاسخ فرمودند: همان کسى است که پیامبر بارها درباره اش فرمود:

    

إِنّی تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلّوا بَعْدِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمـا کِتـابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتی

    

حجّت کسى است که در این حدیث آمده است، اولواالامر شخصى است که در این روایت مطرح شده است.

    

در این روایت پیوند و ارتباط بین حدیث ثقلین و اولوا الامر بوضوح بیان شده است.

    

2ـ ابوبکر مؤمن شیرازى از ابن عبّاس چنین نقل مى کند:

    

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به هنگام عزیمت به جنگ تبوک تصمیم گرفت على(علیه السلام) را در مدینه به جاى خود بگذارد و با بقیّه مسلمانان به سمت میدان جنگ تبوک برود.(10) على(علیه السلام) (با این که فلسفه این کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى دانست، ولى براى این که جلوى تبلیغات سوء منافقان را بگیرد) به پیامبر عرض کرد: من را در مدینه در کنار زنها و بچّه ها مى گذارید و از فضیلت این جهاد بزرگ محروم مى کنید و همراه سایر مسلمانان به جنگ مى روید!

    

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ فرمود:

    

أَمـا تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزَلَةِ هـارُونَ مِنْ مُوسى، حِینَ قـالَ: اُخْلُفْنِی فی قَوْمِی وَأَصْلِحْ، فَقـالَ عَزَّ وَجَلَّ وَاُولُوا الاَمْرِ مِنْکُمْ

    

آیا راضى نمى شوى که نسبت تو به من، همانند نسبت هارون با موسى باشد، به هنگامى که عازم کوه طور شد (و از ایجاد آشوب و بلوا در قومش بیمناک بود و چنین هم شد و داستان گوساله سامرى پیش آمد، بدین جهت) به برادرش هارون گفت: تو جانشین من در قوم و قبیله ام باش و مواظب امور باش تا بازگردم. خداوند نیز در این باره مى فرماید: و اولوا الامر منکم.(11)

    

یعنى اولوا الامر ناظر به کار توست و تو اولوا الامر هستى.

    

نتیجه این که، آیه شریفه با قطع نظر از روایات دلالت دارد که اولوا الامر باید شخص معیّن و معصومى باشد که از سوى پروردگار نصب شده باشد و در سایه روایات فهمیدیم که منظور از آن فرد معیّن و منصوب از ناحیه خداوند متعال، ائمّه دوازده گانه شیعه، یعنى على (علیه السلام) و یازده فرزندش، مى باشند. 

      

    


    

1 . «تهذیب» و «استبصار» تألیف شیخ طوسى(رحمه الله)، و «کافی» تألیف مرحوم کلینى(رحمه الله) و «من لا یحضره الفقیه» نوشته شیخ صدوق(رحمه الله) است که هر سه از اعاظم و استوانه هاى شیعه مى باشند. لازم به تذکّر است که: این که گفته شده این چهار کتاب، کتابهاى معتبر و دست اوّل شیعه است بدین معنى نیست که تمام روایات مطرح شده در این کتب معتبر و صحیح است و نیازى به بررسى سند آنها نیست، بلکه مقصود این است که غالب روایات آن معتبر است که پس از بررسى سند روایات مشخّص مى شود.

2 . ابن ابى الحدید مى گوید: از استادم عبد الوهّاب سؤال کردم که: آیا تمام احادیث صحیح و معتبر در صحاح ستّه آمده است، یا روایات معتبر منحصر به آنچه در این کتب آمده نیست؟ گفت: روایات معتبر فراوان دیگرى است که در این کتابها نیامده است. گفتم: حدیث نبوى «لا سیف الاّ ذو الفقار و لافتى الاّ على» (که درشأن علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) وارد شده است) صحیح و معتبر است؟ گفت: آرى صحیح و معتبر است و چه بسیار روایات صحیحى که در صحاح ستّه نیامده است!

3 . سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 662، حدیث 3786 (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 64).

4 . مستدرک الصحیحین، جلد اوّل صفحه 93 و جلد سوم، صفحه 109 .

5 . صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1873 .

6 . خصائص نسائى، صفحه 20 (به نقل از پیام قرآن، جلد9، صفحه 66).

7 . الصّواعق المحرقة، صفحه 226، طبع عبد اللّطیف مصر (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 67).

8 . منهاج السّنّة، جلد 4، صفحه 104 (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 69).

9 . علاوه بر کتابهاى فوق، مى توان حدیث ثقلین را در کتابهاى مهمّ دیگر اهل سنّت نیز یافت. شرح این مطلب را در کتاب پیام قرآن، جلد 9، صفحه 62 به بعد و احقاق الحق، جلد 4، صفحه 438 به بعد مطالعه فرمائید.

10 . علّت این که پیامبر (صلى الله علیه وآله) على (علیه السلام) را در مدینه به جاى خود گذاشت این بود که میدان جنگ تبوک فاصله زیادى از مدینه داشت و احتمال این که در غیبت پیامبر و مسلمانان، منافقانى که در مدینه باقى مى ماندند با منافقان خارج از مدینه همدست شوند و بلوایى بپا کنند، وجود داشت. بدین جهت قوى ترین فرد امّت خویش را به جاى خویش نهاد.

11 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 435.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد